شهید مهدی زین الدین فرمانده لشکر ۱۷ علی ابن ابیطالب (ع)، به همراه برادرش مجید که مسئولیت اطلاعات و عملیات تیپ ۲ لشکر را بر عهده داشت برای شناسایی منطقه عملیاتی از کرمانشاه به سمت سردشت حرکت کردند آن هنگام به شهادت رسید. در این گزارش بخشهایی از زندگی این شهید رامرور میکنیم.
جنگی که در شهریور ۱۳۵۹ هجری شمسی توسط دیکتاتور معدوم عراق، صدام حسین به مردم ایران تحمیل شد؛ ظهور اسطورههایی رادر پی داشت که غیر از تاریخ صدر اسلام، در هیچ برههای از تاریخ بشرنشانی از آنها نیست. ومهدی زین الدین یکی از این اسطوره هاست؛ اسطورهی زنده.
سال ۱۳۳۸ هجری شمسی در کانون گرم خانوادهای مذهبی، متدین و از پیروان مکتب سرخ تشیع، در تهران دیده به جهان گشود. مادرش که بانویی مانوس با قرآن و آشنای با دین و مذهب بود برای تربیت فرزندش کوشش فراوانی نمود. داشتن وضو، مخصوصاً هنگام شیردان فرزندانش برایش فریضه بود و با مهر و محبت مادری، مسائل اسلامی را به آنها تعلیم میداد.
نبوغ و استعداد مهدی باعث شد که او دراوان کودکی قرآن را بدون معلم و استاد یاد بگیرد و بر قرائت مستمر آن تلاش نماید. پس از ورود به دبستان در اوقات بیکاری به پدرش که کتابفروشی داشت، کمک میکرد و به عنوان یک فروند، پدر و مادر را در امور زندگی یاری میداد.
مهدی در دوران تحصیلات متوسطهاش به لحاظ زمینههایی که داشت با مسائل سیاسی و مذهبی آشنا و در این مدت (که با شهید محرب آیتالله مدنی (ره) مانوس بود)، روح تشنه خود را با نصایح ارزنده و هدایتگر آن شهید بزرگوار سیراب مینمود و در واقع در حساسترین دوران جوانی به هدایت ویژهای دست یافته بود. به همین دلیل از حضرت آیتالله مدنی بسیار یاد میکرد و رشد مذهبی خود را مدیون ایشان میدانست.
در مسیر مبارزات سیاسی علیه رژیم پهلوی، پدر شهیدان – مهدی و مجید زینالدین – برای بار دوم از خرمآباد به سقز تبعید گردید. این امر باعث شد تا مهدی که خود در مبارزات نقش فعالی داشت دوری پدر را تحمل کند و سهم پدر را نیز در مبارزات خرمآباد بردوش کشد.
در ادامه مبارزات سیاسی دوران دبیرستان، کینه عمیقی نسبت به رژیم پهلوی پیدا کرد و زمانی که حزب رستاخیز شروع به عضوگیری اجباری مینمود. شهید زینالدین به عضویت این حزب در نیامد و با سوابقی که از او داشتند از دبیرستان اخراجش کردند. به ناچار برای ادامه تحصیل، با تغییر رشته از ریاضی به طبیعی موفق به اخذ دیپلم گردید و در کنکور سال ۱۳۵۶ شرکت کرد و ضمن موفقیت، توانست رتبه چهارم را در بین پذیرفتهشدگان دانشگاه شیراز بدست آورد. این امر مصادف با تبعید پدرش به جرم حمایت از امام خمینی (ره) از خرمآباد به سقز و موجب انصراف از ادامه تحصیل و ورود جدیتر ایشان در سنگر مبارزه پدرش شد.
پس از مدتی پدر شهید زینالدین از سقز به اقلید فارس تبعید شد. این ایام که مصادف با جریانات انقلاب اسلامی بود، پدر با استفاده از فرصت پیشآمده، مخفیانه محل زندگی را به قم انتقال داد. مهدی نیز همراه سایراعضای خانواده، از خرم آباد به قم آمد و در هدایت مبارزات مردمی نقش موثرتری را عهدهدار شد.
زندگینامه شهید مهدی زین الدین
گزیدهای از خاطرات همرزم شهید زین الدین
پلوخور
شهید زین الدین علاقۀ عجیبی به بسیجیان داشت و شوخی هایش با آنان از همین عشق نقرط نشأت میگرفت.
او به بچههایی که خوب به خودشان میرسیدند و حسابی غذا میخوردند، میگفت: «پلو خور!»
یک روز در ستاد لشگر، موقع صرف غذا بچهها همه نشسته بودند. یکی از همین پلوخورها هم بود. آقا مهدی با بچهها هماهنگ کرد تا با شوخی جالبی مجلس را رونقی ببخشد. غذا که رسید، همه منتظر ماندند تا جناب پلوخور شورع کند. همین که دست برد و لقمه را آورد بالا، با اشارۀ آقا مهدی همه بچهها یکهو با صدای بلند گفتند: «یا... علی!»
بندۀ خدا که کاملاً غافلگیر و دستپاچه شده بود، بی اختیار لقمه از دستش افتاد پایین. خودش هم از تعجّب خنده اش گرفت!
هندوانه و فلفل
آقا مهدی هر وقت میافتاد تو خط شوخی دیگر هیچ کس جلودارش نبود.
یک وقت هندوانهای را قاچ کرد، لای آن فلفل پاشید، بعد به یکی از بچهها تعارف کرد. او هم برداشت، شروع کرد به خوردن.
وقتی حسابی دهانش سوخت، آقا مهدی هم صدای خنده اش بلند شد. بعد رو کرد بهش گفت: «داداش! شیرین بود؟!»
خاطرهای از پدر شهید
جاذبهی عجیب در ساختن افراد
در چند سالهی جنگ که بنده با شهید زین الدین برخورد داشتمف هیچ گاه ندیدم نیرویی را طرد کند. جاذبه عجیبی داشت و در ساختن افراد، استعدادی خارق العاده.
اگر میدید کسی در مسئولیت خودش از لحاظ مدیریت ضعیف است، طردش نمیکرد؛ او را از آن مسئولیت بر میداشت، میآورد پیش خودش در فرماندهی. آن وقت هر جا میرفت، او را هم با خودش میبرد؛ و به این شکل روحیهی مسئولیت پذیری و حسن انجام وظیفه را عملاً به او میآموخت و بعد دوباره از او در جایی دیگر استفاده میکرد. با همین روحیهی کریمانه بود که به هر دلی راهی میگشود.
زندگینامه شهید مهدی زین الدین
وصیت نامه شهید زین الدین
بسمه تعالی
اولین شرط لازم برای پاسداری از اسلام، اعتقاد داشتن به امام حسین (ع) است. هیچ کس نمیتواند پاسداری از اسلام کند در حالی که ایمان و یقین به اباعبداللهالحسین (ع) نداشته باشد. اگر امروز ما در صحنههای پیکار میرزمیم و اگر امروز ما پاسدار انقلابمان هستیم و اگر امروز پاسدار خون شهدا هستیم و اگر مشیت الهی بر این قرار گرفته که به دست شما رزمندگان و ملت ایران، اسلام در جهان پیاده شود و زمینه ظهور حضرت امام زمان (عج) فراهم گردد، به واسطه عشق، علاقه و محبت به امام حسین (ع) است. من تکلیف میکنم شما «رزمندگان» را به وظیفه عمل کردن و حسینوار زندگی کردن.
در زمان غیبت کبری به کسی «منتظر» گفته میشود و کسی میتواند زندگی کند که منتظر باشد، منتظر شهادت، منتظر ظهور امام زمان (عج). خداوند امروز از ما همت، اراده و شهادتطلبی میخواهد. در این وصیت نامه فقط مقدار بدهکاریها و بستانکاریها را جهت مشخص شدن برای بازماندگان و پیگیری آنها مینویسم، به انضمام مسائل شرعی دیگر.
۱- مسائل شرعی:
الف) نماز: به نظرم نمیآید بدهکار باشم. ولی مواقعی از اوان ممکن است صحیح نخوانده باشم، لذا یکسال نماز ضروری است خوانده شود.
ب) روزه: تعداد ۱۹۰ روزه قرض دام وتنوانستم بگیرم.
ج) خمس: سی و پنج هزار ریال به دفتر آیت الله پسندیده بدهکار هست.
د) حق الناس: وای از آتش جهنم و عالم برزخ، خداوند عالم بصیراست.
۲- مادیات
الف: بدهکاریها:
۱- مبلغ شش هزار تومان معادل شصت هزار ریال به طرح و عملیات ستاد مرکزی بدهکارم، البته قبض دویست هزار ریال است، ولی ازاین مبلغ شصت هزار ریال بدهی بنده است.
۲- وام یک میلیون ریالی از ستاد منطقه ۱ گرفته ام که ماهانه بیشتر ازهزار ریال باید بدهم، از این مبلغ هزار و هفتصد و پنجاه تومان حق مسکن را سپاه میدهد و دویست و پنجاه تومان از حقوقم کسر نمایند.
۳- پنجهزار ریال به آقای مهجور (ستاد لشگر) پول نقد بدهکارم و پرداخت شد توسط در گاهی.
ب. – بستانکاریها:
۱-مبلغ هفتاد و پنجهزار ریال رهن منزل که به آقای رحمانی توفیقی جهت منزل مسکونه داده بودم و طلبکارم. این منزل را بمدت یکسال اجاره نمودم. باتفاقهای رحمان توفیقی که ما در طبقه بالا و رحمان در طبقه پایین زندگی میکردند و ظاهرا شهیدحسن باقری از طریق آقای استادان منزل را از شخصی بنام معاضدی (صاحب اصلی خونه) اجاره کرده بودند، ولی نامبرده یکسال است که مبلغ فوق را مستردننموده است.
۲- مقداری پول هم که مبلغ آن را نمیدانم (یادم نیست) نزد پدرم داشتهام و مقداری هم مجددا اگر به پدرم دادهام جهت بدهیها. پدرم برای خانهای که خریده بود تا با آن زندگی کنیم، ولی خانه متعلق به پدرم میباشد و من فقط مبلغ فوق ویکصد هزار تومان وام مندرج در بند ۲. بدهکاریها ره از مبلغ نهصد و سی هزار تومان وجه بابت خانه مسکونی که پدرم خریده بوده است را دادهام که در صورت مرگ من و فروش خانه مستدعی است. باقیمانده وام را به سپاه برگردانده و طلبکاری من از پدرم رابه همسر و فرزندم بدهید و باقیمانده پول خانه هم طبیعتا به پدرم میرسد. مطلب دیگری به ذهنم نمیرسد و اگر کسی مراجعه کرد با توجه به وصییت من اقدام نمایید.
به گزارش خبرنگار (ایبنا) در سمنان، در نشست نقد و بررسی این اثر، محمود امامی نویسنده در حوزه دفاع مقدس ضمن برشمردن نقاط قوت این اثر و ستودن تلاش نویسنده برای نگارش این کتاب گفت: سوژه ناب از علل اقبال کتاب است که نویسنده کتاب در این حوزه موفق بوده است اما ضعف در ویراستاری تخصصی کتاب سبب شده است از زیبایی ظاهری آن کاسته شود.
اسماعیل ادهم فعال فرهنگی شهرستان سرخه هم با بیان نقاط قوت کتاب، در عین حال تناقضگویی راویان کتاب را در یک موضوع از نقاط ضعف آن دانست.
ابوالفضل کُردی رییس بنیاد شهید و امور ایثارگران شهرستان سرخه با تحسین جسارت نویسنده بابت نگارش کتابی درباره شهید عاملو گفت: قطعا این اثر مورد رضایت شهید گرانقدر واقع خواهد شد.
وی با بیان اینکه وجود رزمندهها و شهدای والامقامی که توصیف زندگی فردی ایشان در قالب بیان کلمات و لغات نمیگنجد و با عقل محاسبهگر انسان قابل باور نیست، عنوان کرد: شهید عاملو هم از دسته همین شهدا است.
قاسم رؤفی کارشناس فرهنگی ادارهکل کتابخانههای عمومی استان سمنان نیز با تاکید بر ضرورت آسیبشناسی مسائل حوزه دفاع مقدس یادآور شد: برای باورپذیری بیشتر کتاب لزوم مستندات دقیق و کافی ضروری است.
داود فیض رییس بنیاد نخبگان سمنان هم که خود از جانبازان جنگ تحمیلی است، در نقد و بررسی کتاب «سه ماه رویایی» گفت: نگارش و کتابت خاطرات شهدا و جانبازان ضروری است هرچند شاید برخی از شهدا از لحاط سلوک و درجات عرفانی در مرتبه بالایی باشند که در قالب فکر آدمی قابل گنجایش نباشد ولی باید یه این موضوع اهمیت داده شود. لذا نگارش این خاطرات و زندگینامه شهدا ضروری است.
وی با بیان اینکه نویسنده نسبت به مطالبی که در کتاب قید میکند، مسئولیت دارد، افزود: انشالله در چاپ دوم و جلد دوم کتاب شاهد ویراستاری تخصصی کتاب باشیم.
فیض، وجود راویان متعدد و بیان خاطرات مستند را از نقاط ضعف کتاب دانست.
علیرضا کلامی نگارنده کتاب «سه ماه رویایی» هم در سخنانی کوتاه با اشاره به ناب بودن سوژه و محدودیتهایی که در راه نگارش این کتاب وجود داشته است، گفت: خواننده با توجه به ظرف وجودی خود بهره لازم را از این کتاب خواهد برد.
روزهایی که بر ما میگذرد، تداعیگر سالروز ترور یار دیرین انقلاب و نظام اسلامی، شهید سیداسدالله لاجوردی است. هم از این روی و در نکوداشت آن جهادگر دیرین، سیره قضایی وی را در استناد به خاطرات سه تن از دوستان و همکارانش بازخوانی کردهایم. امید آنکه تاریخپژوهان انقلاب و عموم علاقهمندان را مفید و مقبول آید.
با مدیریت اسلامی شهید لاجوردی، زندان تبدیل به دانشگاه شد!
جای پای شهید سیداسدالله لاجوردی، در بسیاری از رویدادهای پیش و پس از انقلاب اسلامی دیده میشود. او در دوران مبارزات منتهی به انقلاب اسلامی و برای به پیروزی رسیدن این حرکت عظیم، مجاهدت فراوان و زندان و تبعیدهای مرارتبار را تحمل نمود. با این همه شهرت شهید لاجوردی، بیشتر به فعالیتهای قضایی وی در دوران پس از انقلاب و مقابله خستگیناپذیر او با گروهکهای محارب به ویژه منافقین بازمیگردد.
اسدالله جولایی از دوستان و همکاران لاجوردی در دوران تصدی قضایی، درباره چند و، چون دعوت از وی برای فعالیت در دادستانی میگوید: «پس از اینکه شهید آیتالله بهشتی، شهید آیتالله قدوسی را به سمت دادستان کل انقلاب اسلامی منصوب کرد، به دستور ایشان همراه با شهید لاجوردی و آقای نظران، نزد شهید قدوسی رفتیم و ایشان در واقع تقسیم کار کرد. در همان برهه بود که گروه فرقان ترورهای خود را شروع کرد و شهید قرنی و شهید مطهری را از انقلاب گرفت.
شهید لاجوردی و عده دیگری در زندان اوین، به بررسی پرونده متهمان پرداختند و پس از شناسایی و بازجویی، خودِ شهید لاجوردی کیفرخواست را مینوشت و حاکم شرع محاکمه میکرد. عدهای از آنها که مستقیماً مرتکب این جنایات شده بودند و دستشان به خون آلوده بود اعدام شدند ولی در مورد بقیه، شهید لاجوردی نهایت تلاش خود را کرد تا آنان را که پای درس اکبر گودرزی منحرف شده بودند، برگرداند و ذهنشان را نسبت به ماهیت انحرافی افکار او روشن کند و انصافاً در مورد بسیاری از آنان، موفق هم شد.
حتی برخی از کسانی که توبه کردند و بخشیده شدند، به جبهههای نبرد حق علیه باطل رفتند و شهید شدند! با اوج گرفتن جنایات منافقین در شهریور ۱۳۵۹، شهید قدوسی، شهید لاجوردی را به سمت دادستان انقلاب اسلامی منصوب کرد. همه بهخصوص حضرت امام و شهید بهشتی اعتقاد داشتند تنها کسی که میتواند طومار منافقین را درهم بپیچد و آنها را سرکوب کند، شهید لاجوردی است».
جولایی در بخشی دیگر از خاطرات خویش، شیوه رفتار شهید لاجوردی با زندانیان سیاسی و تلاش فراوان وی در بازگرداندن آنان از طریق انحرافی گروهکها را، اینگونه توصیف کرده است: «شهید لاجوردی در زمره جدیترین مدیرانی بود که در عمرم دیدهام. ایشان با هیچکس تعارف نداشت و نمیشد چیزی را خلاف قوانین، به ایشان تحمیل کرد. با توجه به تسلطی که به احکام و مبانی شرعی داشت، اجازه نمیداد حق کسی پایمال شود و در تهیه کیفرخواست، تمام جزئیات را در نظر میگرفت و دقت بالایی را به کار میبرد.
ایشان پس از تهیه کیفرخواست، متهم را به دادگاه تحویل میداد تا محاکمه و برایش حکم صادر شود، اما در مورد رفتار با زندانیها، ایشان معتقد بود بسیاری از زندانیانی که حکم اعدام برایشان صادر شده، نباید اعدام شوند و همه تلاش خود را برای بازپروری و نجات آنها از مرگ میکرد. گاهی اوقات در نیمههای شب که میخواست ایشان را پیدا کنیم، میرفتم و میدیدم با یکی از بچههای فریبخورده سازمان مجاهدین مشغول گفتوگوست تا او را متوجه اشتباهاتش بکند. رفتارش بهقدری پدرانه و دلسوزانه بود که بسیاری از آنها، واقعاً متوجه میشدند که چه راه خطایی را طی میکردند و مبانی فکری و اخلاقی آنها تصحیح میشد.
ایشان معتقد بود بدون کار، اصلاح زندانی ممکن نیست یا دستکم بسیار دشوار است، به همین دلیل تلاش کرد برای زندانیها اشتغال ایجاد کند و در راستای این هدف، کارگاههایی را ایجاد کرد. همچنین بخشی از ساختمانی را که بدین منظور تدارک دیده شد، به کلاسهای درس و بحثهای اعتقادی اختصاص داد تا زندانیها در آن کلاسها با مبانی اصیل اسلامی آشنا شوند و به افکار انحرافی خود پی ببرند.
ما در ابتدای کار، جای مخروبهای را به عنوان زندان اوین تحویل گرفتیم که با مدیریت انسانساز و اسلامی شهید لاجوردی، تبدیل به دانشگاه شد! سایر زندانها از جمله رجاییشهر، قزلحصار و مجتمع شهید کشوری نیز، احیا شدند. هزینهها از طریق کارگاههای خیاطی، نجاری و آهنگری که در زندانها ایجاد شده بودند، تأمین میشد. خود شهید لاجوردی در انجام تعمیرات و کارهای عمرانی، مشارکت مستقیم داشت و حتی خاکها را جابهجا میکرد!»
توصیهناپذیری و پافشاری جدی بر طریق حق، در زمره خصال بارز شهید لاجوردی است. این امر برای وی موجد پیامدهای فراوان گشت که اسدالله جولایی، بخشهایی از آن را به شرح ذیل واگویه کرده است: «یکی از بزرگترین مشکلات شهید لاجوردی این بود که به محض اینکه کسی دستگیر میشد، سیل توصیهها و دست به دامن شدنها هم شروع میشد و از آنجا که ایشان توجهی به این توصیهها نمیکرد و هیچ تهدید و توصیه و تطمیعی روی ایشان تأثیر نداشت، دشمنان زیادی پیدا کرد و آنقدر نزد حضرت امام از ایشان و دادستانی شکایت کردند که عملاً ایشان را در تنگنا قرار دادند! حتی فردی که در واقع مسئول بالادستی شهید لاجوردی و با امام در تماس دائم بود، در را به روی شهید لاجوردی بسته بود و برخورد بدی با ایشان میکرد!
ایشان حتی روی ذهن گروهی هم که برای پاسداری نزد شهید لاجوردی فرستاد، کار کرده بود! یادم هست در آسایشگاه مطالب بدی را در مورد شهید لاجوردی پخش کرده بود که به هیچ وجه واقعیت نداشت».
او تحول بسیاری از فریبخوردگان را رقم زد!
رویکرد شهید سیداسدالله لاجوردی در برابر زندانیان گروهکی، مبتنی بر روشنگری و بصیرتافزایی بود. همین امر موجب شد بسیاری از ایشان- که غالباً جوانانی نورسته با معلوماتی اندک بودند- از گذشته خویش فاصله گرفته و حتی روانه جبهههای جنگ شوند!
محمدعلی امانی از همکاران شهید لاجوردی، در این باره معتقد است: «اولین گروهی که دادستانی با آن برخورد کرد، گروه فرقان بود. برخورد شهید لاجوردی با اعضای این گروه، بسیار حیرتانگیز بود. اینها مجموعاً پنجاه و چند نفر بودند که همگی دستگیر شدند. نکته تأسفانگیز این بود که مغز اینها را طوری شستوشو داده بودند که کسی که شهید مطهری را به شهادت رسانده بود، شب قبلش نماز شب خوانده بود!
متحول کردن چنین افرادی، واقعاً مهارت و بصیرت خارقالعادهای میخواهد، اما شهید لاجوردی توانست برخی از اینها را بهگونهای متحول کند که عدهای از آنها به جبهه رفتند و شهید شدند و عدهای هم توبه واقعی کردند و زندگیشان واقعاً متحول شد! حتی کسانی هم که دستشان به خون شهید قرنی، شهید مطهری، شهید عراقی و پسرش حسام آلوده بود، توبه کردند. این تحولات جز به دست بزرگمردی، چون شهید لاجوردی ممکن نبود.
این مرد مقتدر با هر کس که ارتباط میگرفت، روی افکار و زندگی او تأثیر میگذاشت. یکی از ویژگیهای مهم آن شهید بزرگوار این بود که اجازه نمیداد کسی او را با لقب و عنوانی صدا بزند. همگی به ایشان میگفتیم حاجآقا! ایشان هم به ما میگفت بچهها! همه در دادسرا تحت تأثیر این روحیه، همین رفتار را پیدا کرده بودند. ایشان واقعاً برای همه ما الگو و مراد بود. یادم هست یک بار در خرداد ۱۳۶۰، از خبرگزاریهای مختلف دنیا حدود ۱۸۰ خبرنگار برای بازدید از زندان اوین آمدند و حدود ۱۰ ساعت فیلمبرداری و مصاحبه کردند.
کار بسیار دشواری بود و تا ساعت ۱۲ شب طول کشید. شهید لاجوردی در پایان این بازدید، تازه رفت و مشغول نظافت اتاق خود و نظافت سرویسهای بهداشتی دادسرا شد! این کار ایشان خیلی برایم عجیب بود. بالاخره هم طاقت نیاوردم و سؤال کردم چرا این کار را کردید؟ ایشان پاسخ داد در طول این مدت، دائم نور فلاش فیلمبردارها و عکاسها روی صورتم خورد و حس کردم نوعی خودپسندی در من ایجاد شده است. آمدم اینجا کار کنم که این حس از وجودم بیرون برود. شهید لاجوردی دائم در حال خودسازی بود. هرگز نماز شبش ترک نشد و به دلیل همین خودسازیها و ریاضتها بود که گفتار و کردارش بسیار تأثیرگذار بود.
همیشه مراسم دعای کمیل در حسینیه زندان برقرار بود. همچنین مراسم مختلف مذهبی را در آنجا برگزار میکردیم. ایشان در واقع، زندان را نوعی دانشگاه میدانست و عمیقاً میخواست خود زندانیها به ماهیت واقعی منافقین پی ببرند. زندانیها بر اثر فعالیتهای آموزشی شهید لاجوردی متوجه شده بودند ایشان نهتنها آدم خشنی نیست، بلکه بسیار مهربان و عاطفی است. ایشان برنامههای آموزشی و تفریحی هدفمند را برای زندانیان طراحی کرده بود. به ورزش اهمیت زیادی میداد و ما در زندان اوین برای آقایان و خانمها، استخر سرپوشیده داشتیم و همه بندها روی برنامه منظمی از استخر استفاده میکردند».
در دوران مدیریت قضایی شهید لاجوردی، عناصر و جریاناتی بودند که صادقانه یا غیرصادقانه، رفتار وی با گروهکها را نمیپسندیدند و در مسیر حرکت وی، سنگاندازی میکردند. راوی در ادامه بیان خاطرات خویش، مخالفان را به شرح ذیل معرفی میکند: «شهید لاجوردی در تشخیص جریان نفاق کمنظیر بود، اما این موضوع به مذاق عدهای خوش نمیآمد و اینطور استدلال میکردند که اقدامات ایشان به ضرر نظام است، اما از نظر من خدمتی که شهید لاجوردی به نظام کرد، در تاریخ معاصر ما کمنظیر است. برخورد ایشان با جریان نفاق، که جریان فوقالعاده پیچیدهای بوده است، از دست شخص دیگری برنمیآمد.
عامل برکناری شهید لاجوردی، بیت آقای منتظری و مهدی و هادی هاشمی بودند. آن روزها آیتالله موسوی اردبیلی رئیس شورای عالی قضایی و آیتالله صانعی دادستان انقلاب بودند. اینها با آقای منتظری ارتباط داشتند و تمام طراحیها علیه شهید لاجوردی، در بیت ایشان انجام میشد. ما مکرر خدمت آقای منتظری میرفتیم و گزارش میدادیم و میگفتیم در بیت ایشان توطئههایی طراحی میشود، اما عملاً هیچ فایدهای نداشت و تحت تأثیر القائات و گزارشهای غلط مهدی و هادی هاشمی، ایشان با توضیحات ما قانع نمیشد! مثلاً یک بار گزارش داده بودند زندان اوین دستشویی ندارد!
آقای منتظری هم این را به قوه قضائیه گزارش داده بود. بالاخره شهید لاجوردی ناچار شد خدمت مرحوم حاجاحمدآقا برود و از ایشان بخواهد به قوه قضائیه دستور بدهد کسی را برای بازدید بفرستد. سرانجام آقای محمدعلی انصاری را فرستادند. آن روزها من مسئول زندان بودم و همراه ایشان به تکتک بندها سرکشی کردم. با گزارشهای ریز و درشتی از این دست، میخواستند شهید لاجوردی را- که ماهیت همه جریانهای انحرافی و التقاطی را خیلی خوب میشناخت- از سر راه بردارند. در مجموع، شورای عالی قضایی برنامههای شهید لاجوردی را در مورد بازسازی زندانیان قبول نداشت. در عین حال به ایشان فشار میآورد که بعضی از زندانیها را آزاد کند که البته ایشان قبول نمیکرد!»
بسیاری چهره باعاطفه و دلسوز او را نشناختند!
بدیهی بود که رفتار شهید سیداسدالله لاجوردی در خنثیسازی ترفندهای منافقین، واکنش کینهتوزانه آنان را به دنبال داشته باشد. آنان هنگامی که در دهه ۶۰ از ترور شخص وی ناامید شدند، رو به ترور شخصیت آوردند و علیه وی، فضاسازی غریبی انجام دادند.
سیدمرتضی بختیاری از همکاران و مراودان آن بزرگ، در این باره میگوید: «متأسفانه بسیاری چهره باعاطفه و دلسوز این سید بزرگوار را نشناختند و قاطعیت ایشان را، به حساب خشونت گذاشتند. ایشان با نهایت دلسوزی و همدلی، با جوانان و نوجوانانی که گول گروههای انحرافی را خورده بودند، ساعتها صحبت میکرد و به سؤالات فراوان آنها پاسخ میداد و به این شکل، نقش بسیار برجستهای در شکستن توهمات باطل آنها داشت.
ایشان معتقد بود اگر فکر این جوانها اصلاح شود، اشتباه خود را میپذیرند و میتوانند به زندگی سالم برگردند و مسیر زندگی خود را تصحیح کنند. ایشان با منافقینی که وارد فاز نظامی و کشتار مردم شده بودند، قاطعانه برخورد میکرد، اما در مورد کسانی که به یقین میرسید متنبه شده و واقعاً توبه کردهاند، حتی از اعدام هم نجاتشان میداد! خیلیها زندگی دوباره جسمی و معنوی خود را، مدیون این بزرگوار هستند، منتها به دلیل جو سنگینی که علیه آن بزرگوار ایجاد شده بود و متأسفانه هنوز هم ادامه دارد، از اعتراف به این حقیقت ابا دارند. گاهی در نماز جمعه، بعضیها نزدم میآیند و میگویند ما زندگی دوباره خود را مدیون شهید لاجوردی هستیم!
ایشان بهقدری جوانمرد بود که حتی در مورد کسانی که حکم اعدامشان هم صادر میشد، اجازه کمترین بیحرمتی یا بیاعتنایی را به دیگران نمیداد. وقتی خاطرات قضات، بازپرسها یا مسئولان دادگاههای همکار شهید لاجوردی را میشنوم، واقعاً دلم به درد میآید، چون توصیف آنها از منش و عملکرد شهید لاجوردی، کاملاً در تناقض با تصویری است که معاندین با تبلیغات سنگین خود در ذهن مردم ساختهاند. تصویری که ابداً به روحیه مهربان و با عاطفه و قاطع ایشان شباهتی ندارد. در تمام دنیا و حتی ایرانِ قبل از انقلاب، زندانها به دست پلیس اداره میشود و میشد. بعد از انقلاب هم اداره زندانها زیر نظر دادگستری و توسط شهربانی انجام میشد.
بعد از آن، شورای سرپرستی زندانها به وجود آمد و در سال ۱۳۶۴ هم، ایجاد سازمان زندانها، به تصویب مجلس شورای اسلامی رسید. قبل از آن مدیریت زندانها با شهربانی نبود ولی مأمورانی که در زندانها و داخل بندها خدمت میکردند نیروهای شهربانی بودند، غیر از بندهای سیاسی که توسط نیروهای غیرشهربانی اداره میشد. وقتی شهید لاجوردی در سال ۱۳۶۸، مسئولیت سازمان زندانها را به عهده گرفت، نگاه پلیسی نسبت به زندان را تغییر داد و نگرش مسئولان زندان به زندانی را، نگرشی اصلاحی و تربیتی کرد.
این کار حقیقتاً دشوار بود، اما ایشان با ایمان و قاطعیت کمنظیرش این موضوع را جا انداخت که پلیس فقط باید بیرون از بندها، کار حفاظت فیزیکی از زندانها را انجام بدهد. غیر از تغییر نگاه پلیسی به نگاه تربیتی و اصلاحی، دومین کار مهم ایشان این بود که اعتقاد داشت زندان نباید هزینه اضافی برای دولت ایجاد کند. ایشان معتقد بود فردی که خلاف کرده و به زندان افتاده، خودش باید خرج خودش را دربیاورد. مضافاً بر اینکه اگر زندانی بیکار باشد، امکان اصلاح او از بین میرود. به همین علت ایشان از سال ۱۳۷۰، برنامه خودکفایی را در زندان به راه انداخت. یکی دیگر از اقدامات مهم ایشان، ایجاد جلسات بحث و گفتوگوی آموزشی برای زندانبانها بود. در راستای نیل به این هدف، در سال ۱۳۷۲، مرکز آموزش و پرورش سازمان زندانها به راه افتاد که فواید بسیار آن در طی سالها قابل رصد شدن است».
بختیاری که به توصیه و دلالت شهید لاجوردی و پس از وی، مسئولیت زندانها را بر عهده گرفت، درباره شرایط جسمی و حالات او در واپسین سالیان حیات، چنین روایت کرده است: «هر وقت ایشان میآمد، ساعتها با هم گفتگو میکردیم و از نظرات هوشمندانه ایشان بهره زیادی میبردم. در سال ۱۳۷۵، در دورهای که آیتالله یزدی رئیس قوه قضائیه بودند، شهید لاجوردی به مشهد آمد.
یک جلسه طولانی داشتیم و ایشان به من پیشنهاد کرد مسئولیت سازمان زندانها را قبول کنم. بنده خدمت ایشان عرض کردم شما از هر نظر برای ما الگو هستید، چه از نظر تسلطی که بر نفس خود دارید، چه به این علت که ۱۴، ۱۵ سال در زندان بودهاید و زندان و زندانی را بهتر از ما میشناسید. عشق و ارادت شما به اسلام و انقلاب اصلاً با ما قابل قیاس نیست. ایشان میگفت آثار شکنجه دارد بهتدریج در من ظاهر میشود و با افزایش سن، بدنم ضعیف شده است و اکثراً درد میکشم!...
بعدها که به سازمان زندانها آمدم، دوستانی که قبلاً با ایشان همکار بودند، میگفتند واقعاً همینطور بود و ایشان غالباً از شدت درد بیتاب میشد، اما با روحیه قوی و مقاومی که داشت، نمیگذاشت کسی به عمق شدت و درد ایشان پی ببرد. این سید بزرگوار در راه مبارزه و حفظ آرمانهایش، رنجها و مصائب بسیاری را تحمل کرد. قبل از انقلاب بارها در زندانهای رژیم ستمشاهی شکنجه شد و پس از انقلاب هم، فشارهای روحی و روانی زیادی را از سوی دوست و دشمن تحمل کرد که نهتنها چیزی کم از شکنجههای قبل از انقلاب نداشت، بلکه تحمل آنها صد درجه دشوارتر بود!»
سرویس دفاع مقدس ـ سی و دو بهار از آزادی ملت بزرگ ایران از بند طاغوت و طاغوتیان می گذرد. سال هایی سرشار از حادثه و درگیری و عشق و حماسه و ایثار. 8 سال از این دوران عبرت آموز، مملو از آزمون و امتحان با جنگ تحمیلی همراه شد. عصری که در آن مردها از نامردها باز شناسی شدند. دورانی که ملت بزرگ ایران در جبهههای گوناگون مورد ابتلا و سنجش قرار گرفتند. بسیاری از مردم در این آزمون الهی موفق شدند و سربلند بیرون آمدند و کسانی نیز بودند که در مواجهه با اندک مشکل و نارسایی بریدند و حتی در دام دشمن گرفتار شدند.
به گزارش «تابناک»، باز خوانی تاریخ پر از عظمت و اقتدار ایران اسلامی در دهه اول پیروزی انقلاب اسلامی بدون نگاه به تاریخ سازان این کهن مرز و بوم الهی نه ممکن است و نه شایسته. این تاریخ بزرگ را باید با روایت زندگی و مبارزات کسانی ورق زد که تاریخ ساز بودند، کسانی که همچون اولیاء الهی برای متاع دنیا ارزشی قائل نبودند و سر بزنگاهها ـ آنجا که پاهای بسیاری سست می شود و از حرکت باز می ایستد ـ چشم بر همه زرق و برق دنیا بستند و با چشم دل به دیدار خالق محبوب نظر کردند.
کشف این اسوههای حسنه و این مردان بی نظیر و الهیِ «عصر ایمان» و «عصر سرفرازی» ژرف کاوی و دقیق شدن ویژهای نمی طلبد. کافی است زندگی برخی از فرماندهان و رزمندگان و یا شهیدان و جانبازان و آزادگان را تورقی دم دستی کنی. کافی است سری به صفحات پر از حکمت و راز و رمز وصیت نامههای شهدای دفاع مقدس بزنی. همه چیز در برابر دیدگان باز و جوینده خودنمایی می کند. اگر بخواهیم و اگر توفیق یابیم سخت نیست تا از زلال عشق الهی آن مردان خدایی سیراب شویم.
شهید حاج کاظم رستگار یکی از این ستارههای پر فروغ و بی نظیر تاریخ ایران است. او مصداق بارزی از یک مبارز مجاهد فی سبیلالله در عصر خود بود. نگاهی به زندگی او و همرزمانش درسهای رهایی و فلاح را به انسان میآموزد.
حاج کاظم مثل همه بر و بچههای جبهه از میان همین مردم کوچه و بازار راهی جبههها شد. او به دلیل هوش و ذکاوت و شجاعت به سرعت مراحل رشد نظامی خود را به چشم دید. او توانست با کسب آمادگیهای روحی و جسمی و نظامی از فرمانده گروهان و گردان به جایگاه فرماندهی تیپ سید الشهدا (ع) دست یابد کرد. این امر در یک دوره زمانی کوتاه اتفاق افتاد. او از لحظه پیروزی انقلاب بر رژیم ستم شاهی تا لحظه شهادت کمتر از شش سال در دنیای مادی تنفس کرد و دیدیم به دلیل شجاعت کم نظیر و ایمان به غیب و درستی نگاه و پرهیز از منیتهای بیشمار که اکثر انسانها را گرفتار در وادی چه کنم چه کنم می کند در لحظه سخت تصمیم گیری راه درست و جاودانه را انتخاب کرد ـ راه حمایت از امام خمینی(ره) و انقلاب عظیمش را ـ و این راه را تا آخر پی گرفت و در ایستگاه آخر مجاهده با دشمن بیرون، نه تنها بر آن دشمن غلبه پیدا کرد بلکه بر دشمن درون نیز فائق آمد و به تعبیری در جهاد اکبر نیز پیروز شد.
دنیای امروز دنیایی نیست که به سادگی بتوان از زرق و برق آن چشم پوشید. درست است که حکما می گویند: هر چیزی که دانی است باید فدای عالی شود. اما مگر این امر ساده است و به سادگی شدنی است؟ مگر نشنیده ایم که می گویند فلانی حاضره از سرش بگذره اما حاضر نیست از مالش بگذرد. چه بسیار شاهد بوده ایم که آدمهای حریص برای نجات مال خود از جان خود گذشتهاند.