حادثهی خونبار هشتم شهریور ۱۳۶۰، یکی از صادقترین و جاودانهترین مظاهر خدمتگزاری نظام جمهوری اسلامی، یعنی شهید محمدعلی رجایی را از انقلاب و امت دریغ کرد. رجایی، رئیسجمهور دوستداشتنی و طعم دردکشیده که پناهی بود برای مستضعفان و خاتمهای بود بر فتنهی لیبرالها، به دست قاتلان بدتر از ابنملجمها(۱) به شهادت رسید و به «رفیق اعلی» پیوست.
بیشتر بخوانید:
روزی که دفتر نخستوزیری قربانی نفوذ شد
پیشینهی دوستی و همراهی شهید رجایی و حضرت آیتالله خامنهای به سال ۱۳۴۶ بازمیگردد؛ زمانی که آیتالله خامنهای در منزل شهید باهنر، برای نخستین بار با دوست و یار قدیمی او، رجاییِ «مؤدب و متین» آشنا شد. در این فاصلهی آشنایی تا جدایی که نزدیک به ۱۵ سال به درازا کشید، بارها خاطرات تلخ و شیرین مبارزه و قیام لله، مؤدت و رحمت میان دو دوست را مستحکمتر کرد.
به مناسبت سالروز عروج ملکوتی شهدای هشتم شهریور و در پاسداشت نام و یاد شهید رجایی، دو خاطرهی خواندنی و عبرتآموز از حضرت آیتالله خامنهای پیرامون حیات و شهادت آن شهید سعید را منتشر میکند. این دو خاطره، به تصاویری مزین شده است که برای نخستینبار انتشار مییابند.
خصوصیت ممتاز شهید محمدعلی رجایی
*
صریح و روشن گفت طرفدار حزبالله هستم
... رجائی یک خصوصیّت ممتازی داشت که این برای خود من همیشه بهعنوان یک سرمشق بوده -ادّعا نمیکنم که این سرمشق، چیزی است که من دائماً به آن عمل کردهام، امّا ادّعا میکنم که این سرمشق، چیزی است که من دائماً خواستهام به آن عمل کنم- در یک سخنرانی، خیلی صریح و روشن گفت که من طرفدار حزبالله هستم. آن روز اصطلاح «حزبالله» مثل امروز نبود؛ امروز همه افتخار میکنند حزباللهیاند، [امّا] آن روز آن کسانی که هنوز کاملاً از صحنهی ادارهی فکر و سیاست این مملکت کنار نرفته بودند، حزبالله را یک فحش میدانستند و یک بدگویی تلقّی میکردند. کلمهی حزبالله و حزباللهی میتوانست یک حوزهی انسانی و مردمیِ خاصّی را مشخّص کند. حزباللهی یعنی آن آدمی که در خدمت اهداف خدایی و انقلاب اسلامی، بیمحابا حرکت میکند و چیزی که از آن ملاحظه کند، یا ندارد، یا موجب ملاحظهاش نمیشود؛ این حزباللهی است. اگر جنگ است، میشتابد به جنگ؛ اگر صدقات است برای ادارهی حکومت اسلامی و جمهوری اسلامی و پشت جبهه، هرچه دارد میریزد در طَبَق اخلاص؛ اگر راهپیمایی زیر آفتاب گرم یا در زمستان سرد است، اوّل صبح میآید بیرون و تا آخر هست؛ اگر پاسخ گفتن به ندای مسئولان کشور و همواره تکرار کردنِ شعارهایی است که رهبر بزرگ انقلاب به این مردم داده، او جزو یکی از بهترینها است و جزو کسانی است این شعارها را تکرار میکنند. واقعاً به معنای واقعی کلمه جزو امّت بزرگِ پشت سر امام است. این معنای حزباللهی است.
[البتّه] عدّهای هم هستند که اینها حرفی هم ندارند که برای اسلام و انقلاب، یکوقت یک کاری هم بکنند، امّا برایشان در درجهی اوّل، مسائل شخصی خودشان است یا چهره شدنشان؛ اینها حزباللهی نیستند. اینها کسانیاند که اگر انسان بخواهد طرفدار حزبالله باشد، به اینها در موارد زیادی بر خواهد خورد؛ یک جا به مالشان، یک جا به حیثیّتشان، یک جا به مکانت اجتماعیشان. شهید رجائی صریح گفت من طرفدار حزبالله هستم. بنده همان وقتیکه این حرف را از رجائی شنیدم -که در تلویزیون و رادیو داشت سخنرانی میکرد و من هم داشتم میشنفتم- با خودم گفتم که این مرد، عقل و دین را با هم آمیخت؛ چون یقین است که در یک جامعهای که سالیان درازی با حکومت تبعیض زندگی کرده، در آنِ واحد، دل همهی مردم را نمیشود بهدست آورد؛ باید انتخاب کرد، و رجائی انتخاب کرد؛ همان چیزی که در آن فرمان(۲) معروف امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) به مالک اشتر بود که به عامّهی مردم و به تودههای مردم رو بیاور و آنها را بطلب، آنها هستند که دلشان با خدا آشناتر و مأنوستر است، بیشتر در خدمت اهداف خداییاند، دنبال خواصّ مردم و گروهها و قشرهای ویژه نرو. عامّهی مردم هرجا هستند، آنجا اهداف الهی قابل پیاده شدن و تأمین شدن است و رهبران اسلامی این را همیشه به ما توصیه کردهاند.
سخنرانی در مراسم بزرگداشت شهیدان رجائی و باهنر، ۱۳۶۲/۶/۸
خاطرهی حضرتآیتالله خامنهای از شرکت در مراسم تشییع شهدای ۸ شهریور
*
دور من را دوستان گرفته بودند که نیفتم
... من بیمار بودم و تازه از بیمارستان خارج شده بودم و در منزلی در حدود نیاوران استراحت میکردم و در جریان اوضاع و احوال هم قرار میگرفتم؛ یعنی مرحوم شهید رجائی و شهید باهنر و برادران دیگر، مسائل را با من در میان میگذاشتند، ولیکن خود من شرکت فعّالی در جریانات نمیتوانستم انجام بدهم. در این اواخر که تدریجاً حالم بهتر شده بود، گاهی در جلسات شرکت میکردم؛ کمااینکه در شب قبل از حادثه، من در جلسهای در اتاق خود مرحوم رجائی شرکت کردم که در آن جلسه راجع به مسائل مهمّ مملکتی صحبت کردیم؛ بنابراین از محلّ حادثه دور بودم و بعدازظهر هم بود، من هم بیمار بودم و خوابیده بودم. از خواب که بیدار شدم، از برادرهای پاسدار که پهلوی من بودند، یک زمزمههایی شنفتم. گفتم [قضیّه] چیست؟ گفتند که یک بمب در نخستوزیری منفجر شده. من فوقالعاده نگران شدم. گفتم که چه کسی آنجا بوده؟ گفتند که رجائی و باهنر هم بودهاند؛ من فوقالعاده نگران شدم. با حال بسیار ضعیف و ناتوانی که داشتم، خودم را رساندم پای تلفن، بنا کردم اینجا و آنجا تلفن کردن، امّا خبرها همه متناقض و نگرانکننده بود. یکی میگفت که حالشان خوب است، یکی میگفت زنده بیرون آمدهاند، یکی میگفت جسدشان پیدا نشده، یکی میگفت در بیمارستانند و من تا اوایل شب که خبر درستی به من نرسیده بود، در حالت فوقالعاده بد و نگرانی به سر میبردم، تا بالاخره مطلب برایم روشن شد. فکر میکنم با آقای هاشمی یا آقای حاج احمدآقا خمینی که صحبت کردم، آنها به من گفتند که مسئله اینجوری شده.
احساسات من در آن موقع طبیعی است که چه احساساتی بود؛ دو دوست عزیز و قدیمی، دو انقلابی، دو عنصر طراز اوّل جمهوری اسلامی را از دست داده بودیم و من شدیداً احساس خسارت میکردم، احساس ضایعه میکردم، احساس غم میکردم و از طرفی نسبت به آن کسانی که عاملین این حادثه بودند احساس خشم میکردم و لذا هم بود که فردا صبح زود با اینکه خیلی بیحال بودم، پاشدم سوار ماشین شدم، آمدم برای تشییع جنازه به مجلس و با اینکه اطبّا همه من را منع میکردند که شرکت نکنم و دخالت نکنم، دیدم طاقت نمیآورم که در مراسم شرکت نکنم؛ آمدم آنجا روی ایوان جلوی مجلس و یک سخنرانیای هم با کمال هیجان کردم که دُوروبر من را دوستان گرفته بودند که نبادا من بیفتم؛ از بس هیجان داشتم.
حجت خداوند در مقابل چشمان همگان بود"، این جمله، جان کلام سخنان رهبری معظم انقلاب در خصوص شهید مدافع حرم، محسن حججی بود که چند روز پیش پس از اسارت در چنگال تروریستهای داعش به شهادت رسید و سر از تنش جدا شد.
صفحه منتسب به دفتر حفظ و نشر آثار رهبر معظم انقلاب در اینستاگرام پُستی را در خصوص دیدار جمعی از فعالان فرهنگی با ایشان منتشر کرده که در آن به سخنان رهبر انقلاب در خصوص شهید حججی نیز اشاره شده است.
در این پُست آمده است: " حضرت آیت الله خامنهای رهبر معظم انقلاب اسلامی، صبح امروز (دوشنبه) در دیدار جمعی از مسئولان و فعالان فرهنگی از استانهای یزد و همدان با تأکید بر لزوم تقویت روحیه انقلابی در نسل جوان، شهید حججی را نمونهای درخشان از رویشهای انقلاب خواندند و خاطرنشان کردند: مسئولان فرهنگی موظفند روحیه و #جریان_انقلابی را در محیطهای مختلف تقویت و از آن پشتیبانی کنند.
حضرت آیت الله خامنهای در این دیدار با اشاره به بسترهای فراوانی که در دنیای امروز در جهت گمراه کردن نسل جوان ایجاد شده است، افزودند: در مقابل این تبلیغات مضرّ و صداهای گمراهکننده، ظرفیتهای بزرگی در جهت هدایت و رویش جوانان وجود دارد.
رهبر انقلاب اسلامی، شهید حججی را نمونهای درخشان از رویشهای اسلامی و انقلابی خواندند و گفتند: شهید حججیِ عزیز در دنیایی که روزنههای اغواگر صوتی و تصویری فراوانی وجود دارد، چنین درخشید و خداوند او را همچون حجتی در مقابل چشم همگان قرار داد.
ایشان با اشاره به درخواستهای فراوان جوانان برای حضور در جبهههای مبارزه با دشمن، افزودند: امروز بسیاری از #جوانان_با_انگیزه_بالا و ایمان باورنکردنی، بهدنبال آنند که از زندگی، خانواده و راحتی خود بگذرند و با عشق به جهاد و دفاع از ارزشها با دشمن مبارزه کنند که باید قدر این رویشهای جدید و ارزشمند را دانست.
حضرت آیت الله خامنهای، تقویت روحیه انقلابی و جهادی را مهمترین وظیفه مسئولان و دستاندرکاران فرهنگی خواندند و خطاب به آنان خاطرنشان کردند: باید همه تلاش خود را مصروف تربیت دینی و انقلابی #جوانان کنید و بدانید اخلاق نیز همراه با تقویت روحیه انقلابی و دینی و حرکت جهادی و میل به جهاد در راه خدا، ایجاد و ماندگار میشود.
رهبر انقلاب اسلامی تأکید کردند: مسئولان باید جریان عظیم نیروی انقلاب را که خوشبختانه در بین جوانان جریان دارد، تقویت کنند و بگونهای عمل نکنند که جریان انقلابی، تضعیف و جریانِ مقابل آن در محیطهای فرهنگی، دانشگاهی و تبلیغات دینی تقویت شود".
حضرت آیتالله خامنهای رهبر معظم انقلاب اسلامی در دیدار امروز با خانواده سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی و دستاندرکاران بزرگداشت این سردار جبهه مقاومت به موضوعاتی از جمله تبیین ویژگیهای شخصیتی حاج قاسم سلیمانی و شکست استکبار در زمان حیات و شهادت وی، انتقام از قاتلان و سیلی سخت به آمریکا، لزوم قویشدن در تمامی عرصهها و عدم فراموشی دشمنیها، رفتار رؤسای جمهوری آمریکا علیه ملت ایران، انتقاد از سخنان اختلافافکن، لزوم حفظ وحدت در کشور و تأکید بر اهمیت خنثیسازی تحریمها پرداختند.
جدیدترین خبرها و تحلیلهای ایران و جهان را در کانال تلگرامی تسنیم بخوانید. (کلیک کنید)
جدیدترین خبرها و تحلیلهای ایران و جهان را در کانال اینستاگرامی تسنیم بخوانید. (کلیک کنید)
در ادامه به 10 نکته از فرمایشات امروز مقام معظم رهبری میپردازیم:
** شهید سلیمانی قهرمان ملی و تبلور ارزشهای فرهنگی ایران
رهبر انقلاب اسلامی در ابتدای بیانات خود شهادت سردار سلیمانی را یک حادثه تاریخی خواندند و با اشاره به تبدیل شدن آن شهید به قهرمان ملی برای ایرانیان و قهرمان امت اسلامی افزودند: علت آنکه شهید سلیمانی قهرمان ملت ایران شد و قشرهای مختلف مردم (حتی آنهایی که تصور نمیرفت) او را تکریم و به او ابراز احساسات کردند، این بود که شهید سلیمانی تبلور ارزشهای فرهنگی ایران و ایرانی بود.
** تبیین ویژگیهای حاج قاسم سلیمانی از زبان فرمانده
ایشان «شجاعت و مقاومت» و «درایت، تیزهوشی، فداکاری و نوعدوستی» را از جمله ویژگیهای بارز شهید سلیمانی برشمردند و بیان کردند: آن شهید والامقام همچنین اهل معنویت، اخلاص و آخرت بود و هیچگاه اهل تظاهر نبود.
حضرت آیت الله خامنهای همچنین گفتند: شهید سلیمانی از طرف دیگر به قهرمان امت اسلامی نیز تبدیل شد زیرا تلاشها، روحیات و شهادت آن عزیز، «اسم رمز برانگیختگی و بسیج مقاومت در دنیای اسلام» است و در هر نقطه جهان اسلام که بنای مقاومت در مقابل استکبار وجود داشته باشد، اسم رمزشان «شهید سلیمانی» است.
** حاج قاسم در زمان حیات و شهادتش استکبار را شکست داد
رهبر معظم انقلاب با تأکید بر اینکه شهید سلیمانی، هم در زمان حیات و هم با شهادت خود استکبار را شکست داد، افزودند: رئیسجمهور آمریکا گفت "7 تریلیون دلار در منطقه هزینه کردیم اما چیزی به دست نیاوردیم" و در نهایت هم مجبور شد در تاریکی شب و برای چند ساعت به یک پایگاه نظامی برود. همه دنیا اذعان دارند که آمریکا به اهداف خود در سوریه و بهویژه در عراق نرسیده است.
** غلبه نرمافزاری بر هیمنه پوچ استکبار، سیلی سختتر به آمریکا
ایشان همچنین با اشاره به اینکه دشمن پس از شهادت سردار سلیمانی نیز شکست خورد، گفتند: تشییع میلیونی و فراموشنشدنی شهید سلیمانی و شهید ابومهدی المهندس در عراق و ایران و مراسمهای بزرگداشت این دو شهید، ژنرالهای جنگ نرم استکبار را متحیر کرد و اولین سیلی سخت به آمریکاییها بود.
حضرت آیتالله خامنهای با اشاره به سیلی دیگری که در حمله موشکی به پایگاه آمریکایی عینالاسد زده شد، افزودند: اما سیلی سختتر عبارت است از غلبه نرمافزاری بر هیمنه پوچ استکبار که نیازمند همت جوانان انقلابی و نخبگان مؤمن ما است و همچنین اخراج آمریکاییها از منطقه که همت ملتها و سیاستهای مقاومت را میطلبد.
** قاتلان شهید سلیمانی باید انتقام پس بدهند/ کفش حاج قاسم بر سر قاتلش شرف دارد
رهبر معظم انقلاب در ادامه درخصوص انتقام شهادت سردار سلیمانی تأکید کردند: البته این سیلی سخت غیر از انتقام است زیرا آمران و قاتلان سردار سلیمانی باید انتقام پس دهند و این انتقام در هر زمانی که ممکن باشد قطعی است، اگرچه بهگفته آن عزیز، کفش پای سلیمانی بر سر قاتل او شرف دارد.
** در همه زمینهها قوی شوید، به دشمن اعتماد نکنید و دشمنی را از یاد نبرید
ایشان در ادامه بیانات خود توصیههایی به مسئولین داشتند و در توصیه اول گفتند: "باید در همه عرصهها از جمله اقتصاد، علم و فناوری و دفاعی قوی شویم چون تا قوی نشویم دشمنان از طمع، تعرض و تجاوز دست بر نخواهند داشت"؛ در توصیه دوم نیز گفتند: توصیه قطعی من این است که به دشمن اعتماد نکنید.
حضرت آیتالله خامنهای همچنین خاطرنشان کردند: برای رفع مشکلات مردم و درست شدن آینده کشور به وعدههای این و آن اعتماد نکنید، زیرا اینها وعدههای خوبان نیست بلکه وعدههای اشرار است، ضمن آنکه دشمنیها را نیز نباید از یاد ببرید.
** دشمنی آمریکا با رفتن ترامپ تمام نمیشود
مقام معظم رهبری در تبیین اقدامات و دشمنیهای رؤسای جمهور آمریکا علیه ایران، بیان کردند: دیدید که آمریکای ترامپ و آمریکای اوباما با شما چه کرد، دشمنیها فقط مخصوص آمریکای ترامپ نیست که با رفتن آن تمام شود، آمریکای اوباما نیز با شما و ملت ایران بدی کرد.
حضرت آیتالله خامنهای خاطرنشان کردند: سه کشور اروپایی نیز نهایت بدعملی، لئامت، دورویی و نفاق را از خود نشان دادند.
** با مذاکره اختلافات داخلی را حل کنید
ایشان همچنین با انتقاد از برخی سخنان اختلافافکن، خطاب به مسئولان گفتند: اختلافات خود را با مذاکره با یکدیگر حل کنید. مگر نمیگویید باید با دنیا مذاکره کرد، آیا نمیشود با عنصر داخلی مذاکره و اختلافات را حل کرد؟
** خنثیسازی تحریم بهدست خودمان است/ چهار سال است که منتظر رفع تحریم هستیم
رهبر انقلاب اسلامی با بیان این واقعیت که «رفع تحریم بهدست دشمن است اما خنثیسازی آن بهدست خودمان است»، گفتند: بنابراین باید بیش از آنکه بهفکر رفع تحریم باشیم بر خنثی کردن آن تمرکز کنیم.
مقام معظم رهبری همچنین افزودند: البته نمیگوییم دنبال رفع تحریم نباشیم، چرا که اگر بتوان تحریم را رفع کرد، حتی یک ساعت هم نباید تأخیر کنیم، اگرچه اکنون چهار سال است که تأخیر شده و از سال 95 که بنا بود همه تحریمها یکباره برداشته شود، تا امروز نهتنها تحریمها برداشته نشد بلکه زیادتر هم شد.
** پایبندی به اهداف ملت، شرط حمایت از مسئولین
حضرت آیتالله خامنهای خطاب به مسئولان با بیان اینکه "اگر بتوان با روش درست، عاقلانه، ایرانی ـ اسلامی و عزتمندانه تحریمها را برطرف کرد باید این کار را انجام داد اما تمرکز عمده باید بر خنثیسازی تحریمها باشد که ابتکار آن بهدست شما است"، در پایان خاطرنشان کردند: من از مسئولین کشور حمایت میکنم بهشرطی که به اهداف ملت پایبند باشند.
شهید مهدی زین الدین فرمانده لشکر ۱۷ علی ابن ابیطالب (ع)، به همراه برادرش مجید که مسئولیت اطلاعات و عملیات تیپ ۲ لشکر را بر عهده داشت برای شناسایی منطقه عملیاتی از کرمانشاه به سمت سردشت حرکت کردند آن هنگام به شهادت رسید. در این گزارش بخشهایی از زندگی این شهید رامرور میکنیم.
جنگی که در شهریور ۱۳۵۹ هجری شمسی توسط دیکتاتور معدوم عراق، صدام حسین به مردم ایران تحمیل شد؛ ظهور اسطورههایی رادر پی داشت که غیر از تاریخ صدر اسلام، در هیچ برههای از تاریخ بشرنشانی از آنها نیست. ومهدی زین الدین یکی از این اسطوره هاست؛ اسطورهی زنده.
سال ۱۳۳۸ هجری شمسی در کانون گرم خانوادهای مذهبی، متدین و از پیروان مکتب سرخ تشیع، در تهران دیده به جهان گشود. مادرش که بانویی مانوس با قرآن و آشنای با دین و مذهب بود برای تربیت فرزندش کوشش فراوانی نمود. داشتن وضو، مخصوصاً هنگام شیردان فرزندانش برایش فریضه بود و با مهر و محبت مادری، مسائل اسلامی را به آنها تعلیم میداد.
نبوغ و استعداد مهدی باعث شد که او دراوان کودکی قرآن را بدون معلم و استاد یاد بگیرد و بر قرائت مستمر آن تلاش نماید. پس از ورود به دبستان در اوقات بیکاری به پدرش که کتابفروشی داشت، کمک میکرد و به عنوان یک فروند، پدر و مادر را در امور زندگی یاری میداد.
مهدی در دوران تحصیلات متوسطهاش به لحاظ زمینههایی که داشت با مسائل سیاسی و مذهبی آشنا و در این مدت (که با شهید محرب آیتالله مدنی (ره) مانوس بود)، روح تشنه خود را با نصایح ارزنده و هدایتگر آن شهید بزرگوار سیراب مینمود و در واقع در حساسترین دوران جوانی به هدایت ویژهای دست یافته بود. به همین دلیل از حضرت آیتالله مدنی بسیار یاد میکرد و رشد مذهبی خود را مدیون ایشان میدانست.
در مسیر مبارزات سیاسی علیه رژیم پهلوی، پدر شهیدان – مهدی و مجید زینالدین – برای بار دوم از خرمآباد به سقز تبعید گردید. این امر باعث شد تا مهدی که خود در مبارزات نقش فعالی داشت دوری پدر را تحمل کند و سهم پدر را نیز در مبارزات خرمآباد بردوش کشد.
در ادامه مبارزات سیاسی دوران دبیرستان، کینه عمیقی نسبت به رژیم پهلوی پیدا کرد و زمانی که حزب رستاخیز شروع به عضوگیری اجباری مینمود. شهید زینالدین به عضویت این حزب در نیامد و با سوابقی که از او داشتند از دبیرستان اخراجش کردند. به ناچار برای ادامه تحصیل، با تغییر رشته از ریاضی به طبیعی موفق به اخذ دیپلم گردید و در کنکور سال ۱۳۵۶ شرکت کرد و ضمن موفقیت، توانست رتبه چهارم را در بین پذیرفتهشدگان دانشگاه شیراز بدست آورد. این امر مصادف با تبعید پدرش به جرم حمایت از امام خمینی (ره) از خرمآباد به سقز و موجب انصراف از ادامه تحصیل و ورود جدیتر ایشان در سنگر مبارزه پدرش شد.
پس از مدتی پدر شهید زینالدین از سقز به اقلید فارس تبعید شد. این ایام که مصادف با جریانات انقلاب اسلامی بود، پدر با استفاده از فرصت پیشآمده، مخفیانه محل زندگی را به قم انتقال داد. مهدی نیز همراه سایراعضای خانواده، از خرم آباد به قم آمد و در هدایت مبارزات مردمی نقش موثرتری را عهدهدار شد.
زندگینامه شهید مهدی زین الدین
گزیدهای از خاطرات همرزم شهید زین الدین
پلوخور
شهید زین الدین علاقۀ عجیبی به بسیجیان داشت و شوخی هایش با آنان از همین عشق نقرط نشأت میگرفت.
او به بچههایی که خوب به خودشان میرسیدند و حسابی غذا میخوردند، میگفت: «پلو خور!»
یک روز در ستاد لشگر، موقع صرف غذا بچهها همه نشسته بودند. یکی از همین پلوخورها هم بود. آقا مهدی با بچهها هماهنگ کرد تا با شوخی جالبی مجلس را رونقی ببخشد. غذا که رسید، همه منتظر ماندند تا جناب پلوخور شورع کند. همین که دست برد و لقمه را آورد بالا، با اشارۀ آقا مهدی همه بچهها یکهو با صدای بلند گفتند: «یا... علی!»
بندۀ خدا که کاملاً غافلگیر و دستپاچه شده بود، بی اختیار لقمه از دستش افتاد پایین. خودش هم از تعجّب خنده اش گرفت!
هندوانه و فلفل
آقا مهدی هر وقت میافتاد تو خط شوخی دیگر هیچ کس جلودارش نبود.
یک وقت هندوانهای را قاچ کرد، لای آن فلفل پاشید، بعد به یکی از بچهها تعارف کرد. او هم برداشت، شروع کرد به خوردن.
وقتی حسابی دهانش سوخت، آقا مهدی هم صدای خنده اش بلند شد. بعد رو کرد بهش گفت: «داداش! شیرین بود؟!»
خاطرهای از پدر شهید
جاذبهی عجیب در ساختن افراد
در چند سالهی جنگ که بنده با شهید زین الدین برخورد داشتمف هیچ گاه ندیدم نیرویی را طرد کند. جاذبه عجیبی داشت و در ساختن افراد، استعدادی خارق العاده.
اگر میدید کسی در مسئولیت خودش از لحاظ مدیریت ضعیف است، طردش نمیکرد؛ او را از آن مسئولیت بر میداشت، میآورد پیش خودش در فرماندهی. آن وقت هر جا میرفت، او را هم با خودش میبرد؛ و به این شکل روحیهی مسئولیت پذیری و حسن انجام وظیفه را عملاً به او میآموخت و بعد دوباره از او در جایی دیگر استفاده میکرد. با همین روحیهی کریمانه بود که به هر دلی راهی میگشود.
زندگینامه شهید مهدی زین الدین
وصیت نامه شهید زین الدین
بسمه تعالی
اولین شرط لازم برای پاسداری از اسلام، اعتقاد داشتن به امام حسین (ع) است. هیچ کس نمیتواند پاسداری از اسلام کند در حالی که ایمان و یقین به اباعبداللهالحسین (ع) نداشته باشد. اگر امروز ما در صحنههای پیکار میرزمیم و اگر امروز ما پاسدار انقلابمان هستیم و اگر امروز پاسدار خون شهدا هستیم و اگر مشیت الهی بر این قرار گرفته که به دست شما رزمندگان و ملت ایران، اسلام در جهان پیاده شود و زمینه ظهور حضرت امام زمان (عج) فراهم گردد، به واسطه عشق، علاقه و محبت به امام حسین (ع) است. من تکلیف میکنم شما «رزمندگان» را به وظیفه عمل کردن و حسینوار زندگی کردن.
در زمان غیبت کبری به کسی «منتظر» گفته میشود و کسی میتواند زندگی کند که منتظر باشد، منتظر شهادت، منتظر ظهور امام زمان (عج). خداوند امروز از ما همت، اراده و شهادتطلبی میخواهد. در این وصیت نامه فقط مقدار بدهکاریها و بستانکاریها را جهت مشخص شدن برای بازماندگان و پیگیری آنها مینویسم، به انضمام مسائل شرعی دیگر.
۱- مسائل شرعی:
الف) نماز: به نظرم نمیآید بدهکار باشم. ولی مواقعی از اوان ممکن است صحیح نخوانده باشم، لذا یکسال نماز ضروری است خوانده شود.
ب) روزه: تعداد ۱۹۰ روزه قرض دام وتنوانستم بگیرم.
ج) خمس: سی و پنج هزار ریال به دفتر آیت الله پسندیده بدهکار هست.
د) حق الناس: وای از آتش جهنم و عالم برزخ، خداوند عالم بصیراست.
۲- مادیات
الف: بدهکاریها:
۱- مبلغ شش هزار تومان معادل شصت هزار ریال به طرح و عملیات ستاد مرکزی بدهکارم، البته قبض دویست هزار ریال است، ولی ازاین مبلغ شصت هزار ریال بدهی بنده است.
۲- وام یک میلیون ریالی از ستاد منطقه ۱ گرفته ام که ماهانه بیشتر ازهزار ریال باید بدهم، از این مبلغ هزار و هفتصد و پنجاه تومان حق مسکن را سپاه میدهد و دویست و پنجاه تومان از حقوقم کسر نمایند.
۳- پنجهزار ریال به آقای مهجور (ستاد لشگر) پول نقد بدهکارم و پرداخت شد توسط در گاهی.
ب. – بستانکاریها:
۱-مبلغ هفتاد و پنجهزار ریال رهن منزل که به آقای رحمانی توفیقی جهت منزل مسکونه داده بودم و طلبکارم. این منزل را بمدت یکسال اجاره نمودم. باتفاقهای رحمان توفیقی که ما در طبقه بالا و رحمان در طبقه پایین زندگی میکردند و ظاهرا شهیدحسن باقری از طریق آقای استادان منزل را از شخصی بنام معاضدی (صاحب اصلی خونه) اجاره کرده بودند، ولی نامبرده یکسال است که مبلغ فوق را مستردننموده است.
۲- مقداری پول هم که مبلغ آن را نمیدانم (یادم نیست) نزد پدرم داشتهام و مقداری هم مجددا اگر به پدرم دادهام جهت بدهیها. پدرم برای خانهای که خریده بود تا با آن زندگی کنیم، ولی خانه متعلق به پدرم میباشد و من فقط مبلغ فوق ویکصد هزار تومان وام مندرج در بند ۲. بدهکاریها ره از مبلغ نهصد و سی هزار تومان وجه بابت خانه مسکونی که پدرم خریده بوده است را دادهام که در صورت مرگ من و فروش خانه مستدعی است. باقیمانده وام را به سپاه برگردانده و طلبکاری من از پدرم رابه همسر و فرزندم بدهید و باقیمانده پول خانه هم طبیعتا به پدرم میرسد. مطلب دیگری به ذهنم نمیرسد و اگر کسی مراجعه کرد با توجه به وصییت من اقدام نمایید.
روزهایی که بر ما میگذرد، تداعیگر سالروز ترور یار دیرین انقلاب و نظام اسلامی، شهید سیداسدالله لاجوردی است. هم از این روی و در نکوداشت آن جهادگر دیرین، سیره قضایی وی را در استناد به خاطرات سه تن از دوستان و همکارانش بازخوانی کردهایم. امید آنکه تاریخپژوهان انقلاب و عموم علاقهمندان را مفید و مقبول آید.
با مدیریت اسلامی شهید لاجوردی، زندان تبدیل به دانشگاه شد!
جای پای شهید سیداسدالله لاجوردی، در بسیاری از رویدادهای پیش و پس از انقلاب اسلامی دیده میشود. او در دوران مبارزات منتهی به انقلاب اسلامی و برای به پیروزی رسیدن این حرکت عظیم، مجاهدت فراوان و زندان و تبعیدهای مرارتبار را تحمل نمود. با این همه شهرت شهید لاجوردی، بیشتر به فعالیتهای قضایی وی در دوران پس از انقلاب و مقابله خستگیناپذیر او با گروهکهای محارب به ویژه منافقین بازمیگردد.
اسدالله جولایی از دوستان و همکاران لاجوردی در دوران تصدی قضایی، درباره چند و، چون دعوت از وی برای فعالیت در دادستانی میگوید: «پس از اینکه شهید آیتالله بهشتی، شهید آیتالله قدوسی را به سمت دادستان کل انقلاب اسلامی منصوب کرد، به دستور ایشان همراه با شهید لاجوردی و آقای نظران، نزد شهید قدوسی رفتیم و ایشان در واقع تقسیم کار کرد. در همان برهه بود که گروه فرقان ترورهای خود را شروع کرد و شهید قرنی و شهید مطهری را از انقلاب گرفت.
شهید لاجوردی و عده دیگری در زندان اوین، به بررسی پرونده متهمان پرداختند و پس از شناسایی و بازجویی، خودِ شهید لاجوردی کیفرخواست را مینوشت و حاکم شرع محاکمه میکرد. عدهای از آنها که مستقیماً مرتکب این جنایات شده بودند و دستشان به خون آلوده بود اعدام شدند ولی در مورد بقیه، شهید لاجوردی نهایت تلاش خود را کرد تا آنان را که پای درس اکبر گودرزی منحرف شده بودند، برگرداند و ذهنشان را نسبت به ماهیت انحرافی افکار او روشن کند و انصافاً در مورد بسیاری از آنان، موفق هم شد.
حتی برخی از کسانی که توبه کردند و بخشیده شدند، به جبهههای نبرد حق علیه باطل رفتند و شهید شدند! با اوج گرفتن جنایات منافقین در شهریور ۱۳۵۹، شهید قدوسی، شهید لاجوردی را به سمت دادستان انقلاب اسلامی منصوب کرد. همه بهخصوص حضرت امام و شهید بهشتی اعتقاد داشتند تنها کسی که میتواند طومار منافقین را درهم بپیچد و آنها را سرکوب کند، شهید لاجوردی است».
جولایی در بخشی دیگر از خاطرات خویش، شیوه رفتار شهید لاجوردی با زندانیان سیاسی و تلاش فراوان وی در بازگرداندن آنان از طریق انحرافی گروهکها را، اینگونه توصیف کرده است: «شهید لاجوردی در زمره جدیترین مدیرانی بود که در عمرم دیدهام. ایشان با هیچکس تعارف نداشت و نمیشد چیزی را خلاف قوانین، به ایشان تحمیل کرد. با توجه به تسلطی که به احکام و مبانی شرعی داشت، اجازه نمیداد حق کسی پایمال شود و در تهیه کیفرخواست، تمام جزئیات را در نظر میگرفت و دقت بالایی را به کار میبرد.
ایشان پس از تهیه کیفرخواست، متهم را به دادگاه تحویل میداد تا محاکمه و برایش حکم صادر شود، اما در مورد رفتار با زندانیها، ایشان معتقد بود بسیاری از زندانیانی که حکم اعدام برایشان صادر شده، نباید اعدام شوند و همه تلاش خود را برای بازپروری و نجات آنها از مرگ میکرد. گاهی اوقات در نیمههای شب که میخواست ایشان را پیدا کنیم، میرفتم و میدیدم با یکی از بچههای فریبخورده سازمان مجاهدین مشغول گفتوگوست تا او را متوجه اشتباهاتش بکند. رفتارش بهقدری پدرانه و دلسوزانه بود که بسیاری از آنها، واقعاً متوجه میشدند که چه راه خطایی را طی میکردند و مبانی فکری و اخلاقی آنها تصحیح میشد.
ایشان معتقد بود بدون کار، اصلاح زندانی ممکن نیست یا دستکم بسیار دشوار است، به همین دلیل تلاش کرد برای زندانیها اشتغال ایجاد کند و در راستای این هدف، کارگاههایی را ایجاد کرد. همچنین بخشی از ساختمانی را که بدین منظور تدارک دیده شد، به کلاسهای درس و بحثهای اعتقادی اختصاص داد تا زندانیها در آن کلاسها با مبانی اصیل اسلامی آشنا شوند و به افکار انحرافی خود پی ببرند.
ما در ابتدای کار، جای مخروبهای را به عنوان زندان اوین تحویل گرفتیم که با مدیریت انسانساز و اسلامی شهید لاجوردی، تبدیل به دانشگاه شد! سایر زندانها از جمله رجاییشهر، قزلحصار و مجتمع شهید کشوری نیز، احیا شدند. هزینهها از طریق کارگاههای خیاطی، نجاری و آهنگری که در زندانها ایجاد شده بودند، تأمین میشد. خود شهید لاجوردی در انجام تعمیرات و کارهای عمرانی، مشارکت مستقیم داشت و حتی خاکها را جابهجا میکرد!»
توصیهناپذیری و پافشاری جدی بر طریق حق، در زمره خصال بارز شهید لاجوردی است. این امر برای وی موجد پیامدهای فراوان گشت که اسدالله جولایی، بخشهایی از آن را به شرح ذیل واگویه کرده است: «یکی از بزرگترین مشکلات شهید لاجوردی این بود که به محض اینکه کسی دستگیر میشد، سیل توصیهها و دست به دامن شدنها هم شروع میشد و از آنجا که ایشان توجهی به این توصیهها نمیکرد و هیچ تهدید و توصیه و تطمیعی روی ایشان تأثیر نداشت، دشمنان زیادی پیدا کرد و آنقدر نزد حضرت امام از ایشان و دادستانی شکایت کردند که عملاً ایشان را در تنگنا قرار دادند! حتی فردی که در واقع مسئول بالادستی شهید لاجوردی و با امام در تماس دائم بود، در را به روی شهید لاجوردی بسته بود و برخورد بدی با ایشان میکرد!
ایشان حتی روی ذهن گروهی هم که برای پاسداری نزد شهید لاجوردی فرستاد، کار کرده بود! یادم هست در آسایشگاه مطالب بدی را در مورد شهید لاجوردی پخش کرده بود که به هیچ وجه واقعیت نداشت».
او تحول بسیاری از فریبخوردگان را رقم زد!
رویکرد شهید سیداسدالله لاجوردی در برابر زندانیان گروهکی، مبتنی بر روشنگری و بصیرتافزایی بود. همین امر موجب شد بسیاری از ایشان- که غالباً جوانانی نورسته با معلوماتی اندک بودند- از گذشته خویش فاصله گرفته و حتی روانه جبهههای جنگ شوند!
محمدعلی امانی از همکاران شهید لاجوردی، در این باره معتقد است: «اولین گروهی که دادستانی با آن برخورد کرد، گروه فرقان بود. برخورد شهید لاجوردی با اعضای این گروه، بسیار حیرتانگیز بود. اینها مجموعاً پنجاه و چند نفر بودند که همگی دستگیر شدند. نکته تأسفانگیز این بود که مغز اینها را طوری شستوشو داده بودند که کسی که شهید مطهری را به شهادت رسانده بود، شب قبلش نماز شب خوانده بود!
متحول کردن چنین افرادی، واقعاً مهارت و بصیرت خارقالعادهای میخواهد، اما شهید لاجوردی توانست برخی از اینها را بهگونهای متحول کند که عدهای از آنها به جبهه رفتند و شهید شدند و عدهای هم توبه واقعی کردند و زندگیشان واقعاً متحول شد! حتی کسانی هم که دستشان به خون شهید قرنی، شهید مطهری، شهید عراقی و پسرش حسام آلوده بود، توبه کردند. این تحولات جز به دست بزرگمردی، چون شهید لاجوردی ممکن نبود.
این مرد مقتدر با هر کس که ارتباط میگرفت، روی افکار و زندگی او تأثیر میگذاشت. یکی از ویژگیهای مهم آن شهید بزرگوار این بود که اجازه نمیداد کسی او را با لقب و عنوانی صدا بزند. همگی به ایشان میگفتیم حاجآقا! ایشان هم به ما میگفت بچهها! همه در دادسرا تحت تأثیر این روحیه، همین رفتار را پیدا کرده بودند. ایشان واقعاً برای همه ما الگو و مراد بود. یادم هست یک بار در خرداد ۱۳۶۰، از خبرگزاریهای مختلف دنیا حدود ۱۸۰ خبرنگار برای بازدید از زندان اوین آمدند و حدود ۱۰ ساعت فیلمبرداری و مصاحبه کردند.
کار بسیار دشواری بود و تا ساعت ۱۲ شب طول کشید. شهید لاجوردی در پایان این بازدید، تازه رفت و مشغول نظافت اتاق خود و نظافت سرویسهای بهداشتی دادسرا شد! این کار ایشان خیلی برایم عجیب بود. بالاخره هم طاقت نیاوردم و سؤال کردم چرا این کار را کردید؟ ایشان پاسخ داد در طول این مدت، دائم نور فلاش فیلمبردارها و عکاسها روی صورتم خورد و حس کردم نوعی خودپسندی در من ایجاد شده است. آمدم اینجا کار کنم که این حس از وجودم بیرون برود. شهید لاجوردی دائم در حال خودسازی بود. هرگز نماز شبش ترک نشد و به دلیل همین خودسازیها و ریاضتها بود که گفتار و کردارش بسیار تأثیرگذار بود.
همیشه مراسم دعای کمیل در حسینیه زندان برقرار بود. همچنین مراسم مختلف مذهبی را در آنجا برگزار میکردیم. ایشان در واقع، زندان را نوعی دانشگاه میدانست و عمیقاً میخواست خود زندانیها به ماهیت واقعی منافقین پی ببرند. زندانیها بر اثر فعالیتهای آموزشی شهید لاجوردی متوجه شده بودند ایشان نهتنها آدم خشنی نیست، بلکه بسیار مهربان و عاطفی است. ایشان برنامههای آموزشی و تفریحی هدفمند را برای زندانیان طراحی کرده بود. به ورزش اهمیت زیادی میداد و ما در زندان اوین برای آقایان و خانمها، استخر سرپوشیده داشتیم و همه بندها روی برنامه منظمی از استخر استفاده میکردند».
در دوران مدیریت قضایی شهید لاجوردی، عناصر و جریاناتی بودند که صادقانه یا غیرصادقانه، رفتار وی با گروهکها را نمیپسندیدند و در مسیر حرکت وی، سنگاندازی میکردند. راوی در ادامه بیان خاطرات خویش، مخالفان را به شرح ذیل معرفی میکند: «شهید لاجوردی در تشخیص جریان نفاق کمنظیر بود، اما این موضوع به مذاق عدهای خوش نمیآمد و اینطور استدلال میکردند که اقدامات ایشان به ضرر نظام است، اما از نظر من خدمتی که شهید لاجوردی به نظام کرد، در تاریخ معاصر ما کمنظیر است. برخورد ایشان با جریان نفاق، که جریان فوقالعاده پیچیدهای بوده است، از دست شخص دیگری برنمیآمد.
عامل برکناری شهید لاجوردی، بیت آقای منتظری و مهدی و هادی هاشمی بودند. آن روزها آیتالله موسوی اردبیلی رئیس شورای عالی قضایی و آیتالله صانعی دادستان انقلاب بودند. اینها با آقای منتظری ارتباط داشتند و تمام طراحیها علیه شهید لاجوردی، در بیت ایشان انجام میشد. ما مکرر خدمت آقای منتظری میرفتیم و گزارش میدادیم و میگفتیم در بیت ایشان توطئههایی طراحی میشود، اما عملاً هیچ فایدهای نداشت و تحت تأثیر القائات و گزارشهای غلط مهدی و هادی هاشمی، ایشان با توضیحات ما قانع نمیشد! مثلاً یک بار گزارش داده بودند زندان اوین دستشویی ندارد!
آقای منتظری هم این را به قوه قضائیه گزارش داده بود. بالاخره شهید لاجوردی ناچار شد خدمت مرحوم حاجاحمدآقا برود و از ایشان بخواهد به قوه قضائیه دستور بدهد کسی را برای بازدید بفرستد. سرانجام آقای محمدعلی انصاری را فرستادند. آن روزها من مسئول زندان بودم و همراه ایشان به تکتک بندها سرکشی کردم. با گزارشهای ریز و درشتی از این دست، میخواستند شهید لاجوردی را- که ماهیت همه جریانهای انحرافی و التقاطی را خیلی خوب میشناخت- از سر راه بردارند. در مجموع، شورای عالی قضایی برنامههای شهید لاجوردی را در مورد بازسازی زندانیان قبول نداشت. در عین حال به ایشان فشار میآورد که بعضی از زندانیها را آزاد کند که البته ایشان قبول نمیکرد!»
بسیاری چهره باعاطفه و دلسوز او را نشناختند!
بدیهی بود که رفتار شهید سیداسدالله لاجوردی در خنثیسازی ترفندهای منافقین، واکنش کینهتوزانه آنان را به دنبال داشته باشد. آنان هنگامی که در دهه ۶۰ از ترور شخص وی ناامید شدند، رو به ترور شخصیت آوردند و علیه وی، فضاسازی غریبی انجام دادند.
سیدمرتضی بختیاری از همکاران و مراودان آن بزرگ، در این باره میگوید: «متأسفانه بسیاری چهره باعاطفه و دلسوز این سید بزرگوار را نشناختند و قاطعیت ایشان را، به حساب خشونت گذاشتند. ایشان با نهایت دلسوزی و همدلی، با جوانان و نوجوانانی که گول گروههای انحرافی را خورده بودند، ساعتها صحبت میکرد و به سؤالات فراوان آنها پاسخ میداد و به این شکل، نقش بسیار برجستهای در شکستن توهمات باطل آنها داشت.
ایشان معتقد بود اگر فکر این جوانها اصلاح شود، اشتباه خود را میپذیرند و میتوانند به زندگی سالم برگردند و مسیر زندگی خود را تصحیح کنند. ایشان با منافقینی که وارد فاز نظامی و کشتار مردم شده بودند، قاطعانه برخورد میکرد، اما در مورد کسانی که به یقین میرسید متنبه شده و واقعاً توبه کردهاند، حتی از اعدام هم نجاتشان میداد! خیلیها زندگی دوباره جسمی و معنوی خود را، مدیون این بزرگوار هستند، منتها به دلیل جو سنگینی که علیه آن بزرگوار ایجاد شده بود و متأسفانه هنوز هم ادامه دارد، از اعتراف به این حقیقت ابا دارند. گاهی در نماز جمعه، بعضیها نزدم میآیند و میگویند ما زندگی دوباره خود را مدیون شهید لاجوردی هستیم!
ایشان بهقدری جوانمرد بود که حتی در مورد کسانی که حکم اعدامشان هم صادر میشد، اجازه کمترین بیحرمتی یا بیاعتنایی را به دیگران نمیداد. وقتی خاطرات قضات، بازپرسها یا مسئولان دادگاههای همکار شهید لاجوردی را میشنوم، واقعاً دلم به درد میآید، چون توصیف آنها از منش و عملکرد شهید لاجوردی، کاملاً در تناقض با تصویری است که معاندین با تبلیغات سنگین خود در ذهن مردم ساختهاند. تصویری که ابداً به روحیه مهربان و با عاطفه و قاطع ایشان شباهتی ندارد. در تمام دنیا و حتی ایرانِ قبل از انقلاب، زندانها به دست پلیس اداره میشود و میشد. بعد از انقلاب هم اداره زندانها زیر نظر دادگستری و توسط شهربانی انجام میشد.
بعد از آن، شورای سرپرستی زندانها به وجود آمد و در سال ۱۳۶۴ هم، ایجاد سازمان زندانها، به تصویب مجلس شورای اسلامی رسید. قبل از آن مدیریت زندانها با شهربانی نبود ولی مأمورانی که در زندانها و داخل بندها خدمت میکردند نیروهای شهربانی بودند، غیر از بندهای سیاسی که توسط نیروهای غیرشهربانی اداره میشد. وقتی شهید لاجوردی در سال ۱۳۶۸، مسئولیت سازمان زندانها را به عهده گرفت، نگاه پلیسی نسبت به زندان را تغییر داد و نگرش مسئولان زندان به زندانی را، نگرشی اصلاحی و تربیتی کرد.
این کار حقیقتاً دشوار بود، اما ایشان با ایمان و قاطعیت کمنظیرش این موضوع را جا انداخت که پلیس فقط باید بیرون از بندها، کار حفاظت فیزیکی از زندانها را انجام بدهد. غیر از تغییر نگاه پلیسی به نگاه تربیتی و اصلاحی، دومین کار مهم ایشان این بود که اعتقاد داشت زندان نباید هزینه اضافی برای دولت ایجاد کند. ایشان معتقد بود فردی که خلاف کرده و به زندان افتاده، خودش باید خرج خودش را دربیاورد. مضافاً بر اینکه اگر زندانی بیکار باشد، امکان اصلاح او از بین میرود. به همین علت ایشان از سال ۱۳۷۰، برنامه خودکفایی را در زندان به راه انداخت. یکی دیگر از اقدامات مهم ایشان، ایجاد جلسات بحث و گفتوگوی آموزشی برای زندانبانها بود. در راستای نیل به این هدف، در سال ۱۳۷۲، مرکز آموزش و پرورش سازمان زندانها به راه افتاد که فواید بسیار آن در طی سالها قابل رصد شدن است».
بختیاری که به توصیه و دلالت شهید لاجوردی و پس از وی، مسئولیت زندانها را بر عهده گرفت، درباره شرایط جسمی و حالات او در واپسین سالیان حیات، چنین روایت کرده است: «هر وقت ایشان میآمد، ساعتها با هم گفتگو میکردیم و از نظرات هوشمندانه ایشان بهره زیادی میبردم. در سال ۱۳۷۵، در دورهای که آیتالله یزدی رئیس قوه قضائیه بودند، شهید لاجوردی به مشهد آمد.
یک جلسه طولانی داشتیم و ایشان به من پیشنهاد کرد مسئولیت سازمان زندانها را قبول کنم. بنده خدمت ایشان عرض کردم شما از هر نظر برای ما الگو هستید، چه از نظر تسلطی که بر نفس خود دارید، چه به این علت که ۱۴، ۱۵ سال در زندان بودهاید و زندان و زندانی را بهتر از ما میشناسید. عشق و ارادت شما به اسلام و انقلاب اصلاً با ما قابل قیاس نیست. ایشان میگفت آثار شکنجه دارد بهتدریج در من ظاهر میشود و با افزایش سن، بدنم ضعیف شده است و اکثراً درد میکشم!...
بعدها که به سازمان زندانها آمدم، دوستانی که قبلاً با ایشان همکار بودند، میگفتند واقعاً همینطور بود و ایشان غالباً از شدت درد بیتاب میشد، اما با روحیه قوی و مقاومی که داشت، نمیگذاشت کسی به عمق شدت و درد ایشان پی ببرد. این سید بزرگوار در راه مبارزه و حفظ آرمانهایش، رنجها و مصائب بسیاری را تحمل کرد. قبل از انقلاب بارها در زندانهای رژیم ستمشاهی شکنجه شد و پس از انقلاب هم، فشارهای روحی و روانی زیادی را از سوی دوست و دشمن تحمل کرد که نهتنها چیزی کم از شکنجههای قبل از انقلاب نداشت، بلکه تحمل آنها صد درجه دشوارتر بود!»