به شما پرستاران عزیز که حقیقتاً فرشتگان رحمت براى همهى افراد بیمار و بیماردار جامعه محسوب مىشوید، خوشآمد عرض مىکنیم و روز پرستار را که مصادف با روز ولادت بانوى فداکار تاریخ اسلام، زینب کبرى، است تبریک عرض مىکنیم. آن بزرگوار هم مثل شما دشوارترین کار را در صحنهى عاشورا بر عهده داشت؛ یعنى پرستارى از کودکان، درماندگان، زنان و بىپناهان.
من امروز در این جلسه که بحمداللَّه توفیق پیدا کردم با شما عزیزان دیدار کنم، آنچه عرض خواهم کرد، صرفاً دربارهى حرفهى پرستارى و وظایف همگان در قبال کسانى است که به این حرفهى بسیار سخت سرگرم هستند؛ چه مردم و چه مسؤولان.
یک جمله عرض مىکنم که این براى شما که خودتان پرستارید، روشن است؛ خیلى از مردم هم مىدانند، اما باید فهم عمومى جامعه و فرهنگ عام مردم ما این مطلب را بدرستى درک کند که براى حفظ سلامتى در جامعه، اهمیت پرستارى در طراز اول قرار دارد؛ یعنى اگر بهترین پزشکان و جراحان کار خودشان را با بیمار به بهترین وجه انجام دهند، اما از آن بیمار پرستارى نشود، بهطور غالب، کار آن پزشک یا جراحِ عالیقدر بىفایده خواهد بود. نقش پرستارى و بیماردارى در حفظ سلامت و بازگشت سلامت بیمار، نقش درجهى اول است؛ معادل است با نقش یک پزشک ماهر. بسیارى از این نکته غفلت دارند؛ لذا آن وزن و ارزشى که باید براى پرستار در نظر گرفته شود، از ذهن آنها مغفول مىماند و به آن توجه نمىکنند.
نکتهى دیگرى که باز شما بهتر از همه کس آن را مىدانید، اما مردم و مسؤولان ما باید بدانند و به آن توجه کنند، این است که پرستارى یکى از سختترین کارها از لحاظ فشار روحى و جسمى براى پرستار است. نشستن پهلوى بیمار، معاشر بودن دائمى با بیمار، شکوهى بیمار را شنیدن، با او به مهربانى رفتار کردن، به او لبخند زدن، او را با عمل، رفتار و پذیرایى خود از رنجهاى فراوان دوران بیمارى رهاندن، تحملِ پولادین لازم دارد؛ پرستار با چنین وضعیتى روبهروست. بیمارى که درد مىکشد، بیمارى که امید زندگى در او ضعیف مىشود، بیمارى که دسترسى به هیچکس و هیچجا ندارد؛ بخصوص بیمارانى که کودکاند، یا دچار بیماریهاى بسیار سختاند، یا در دوران مراقبتهاى ویژه هستند، ببینید که پرستارى و بیماردارى از چنین کسانى چقدر فشار بر روى روح، جسم و اعصاب وارد مىکند. چه سرمایهى عظیمى از حلم و تحمل و گذشت و مدارا و اخلاق خوش لازم است تا پرستار بتواند با این بیمار سر کند. اما منش بیمار با پرستار، برعکس منش پرستارى، مهربانى نیست؛ گاهى تندى است. علاوه بر بیمار، کسان بیمار هم که دور و بر او هستند، اگر خدمتى اندکى دیر شود، توقعاتشان نسبت به پرستار حالت اعتراض مىگیرد؛ گاهى تندى مىکنند و گاهى پرخاش؛ تحمل اینها خیلى سخت است. سختى کار پرستار سختى جسمى نیست؛ کلنگ زدن و در فضاى سختِ فرض بفرمایید معدن یا امثال آن رفتن نیست؛ اما از لحاظ فشار روحى و عصبى از آن سختتر است. همهى کسانىکه سختى مشاغل را درجهبندى مىکنند، باید این نکته را در نظر داشته باشند. جداى از اینها، پرستار از خانه، از همسر، از فرزندان؛ شب، روز، نیمهشب، ایام عید، روزهاى جمعه و ایام تعطیل که مردم سرگرمِ تفریح و گذراندن تعطیلى خودشان هستند، دور است. پرستار نمىتواند بیمار و بیمارستان را رها کند؛ به این مسائل باید توجه شود. کار سخت، وقت نشناسى، همیشه حاضر بودن، جداى از محیط زندگى، سختى کار را مضاعف مىکند. بهنظر من همهى مردم ما و همهى کسانى که به سرنوشت بیماران و به سلامت کشور اهمیت مىدهند، بایستى به قشر پرستار توجه و محبت و اهمیت نشان بدهند؛ چه مسؤولان، چه آحاد مردم. فرهنگ جامعه باید اهمیت کار پرستار و دشوارى آن را بشناسد. این، آن مطلبى است که مایل بودم و مایلم هم آحاد مردم و هم مسؤولان در حد مقدورات دولتى - چه براى امکان استخدام پرستاران جدید، چه براى رسیدگى به مسائل معیشتى آنها و همهى مسائلى که مورد انتظار است - به آن توجه کنند و از این زاویه به موضوع نگاه کنند.
اما آنچه به شما پرستاران مىخواهم عرض کنم، این است که کار همانطور که گفتیم و خیلى بیشتر از آن را خود شما حس و لمس مىکنید، بدون تردید دشوار است، اما در میزان الهى، کفههاى دشوارى و پاداش همیشه با هم برابر هستند. امکان ندارد که کارى دشوارتر باشد، اما پاداش آن با کارى که دشوارىاش کمتر از آن است برابر باشد، یا از آن کمتر باشد. در میزان الهى، همه چیز با محاسبه است؛ «مثقال ذرة» که در قرآن خواندهاید؛ یعنى بهقدر سنگینىِ یک ذره. ذره یعنى آن ذرات و غبارى که شما با چشم آنها را نمىبینید؛ مگر هنگامىکه از یک روزنه نورى داخل اتاق بتابد، بعد شما این ذرات شناور را در فضا مىبینید. یکذره، یعنى یک دانه از آنها، چقدر سنگینى دارد؟ به قدر سنگینى آن، در میزان الهى محاسبه است. بنابراین اگر شما کار نیکى انجام بدهید، این کار نیک در ترازوى محاسبهى الهى بهحساب مىآید و وقتى آن را با نیت خالص و براى خدا و با انگیزهى معنوى و الهى انجام دهید، همان ذره پیش خداى متعال بتدریج به یک کوه؛ کوه ثواب، تبدیل مىشود؛ به کار خودتان به این چشم نگاه کنید. همانطور که گفتم، پرستار فرشتهى رحمت براى بیمار است. آنوقت که بیمار از همه جا دستش کوتاه است، در آن ساعاتى که حتى همسر، فرزندان و پدر و مادر بیمار هم بالاى سرش نیستند، چشم امیدش بعد از خدا به پرستار است و این پرستار است که مثل ملائکهى آسمانى، مثل فرشتگان رحمت، به دردها، مشکلات و نیازهاى جسمى و عاطفى او پاسخ مىدهد؛ اینها خیلى مهم است؛ اینها پیش خداى متعال فراموش نمىشود. البته ممکن است هیچ چشمى هم این زحمت شما را نبیند. خیلى از زحماتى که شما مىکشید و رنجهایى که مىبرید، کسى آنها را نمىبیند. گاهى یک لبخند شما به بیمار دل افسرده، به او جانِ دوباره مىدهد. چه کسى این لبخند را مىبیند؟ چه کسى آن را به حساب مىآورد؟ چه کسى یک معادل و پاداش مالى و پولى در مقابل این لبخند مىگذارد؟ هیچکس؛ اما کرامالکاتبین مىبینند؛ محاسبهگرانِ میزان الهى همین لبخند شما را مىبینند. اگر در عوضِ لبخند، اخم هم بکنید، اخم شما را هم مىبینند. هیچ حسنه و هیچ سیّئهیى از دید تیزبین حسابگران دیوان الهى و میزان الهى غائب نیست. قدر این کار و این خدمت باارزش را بدانید. اگر یک وقت دیگران قدرناشناسى کردند، خود شما قدر این کار را بدانید؛ این کار بسیار کار مهمى است. در روایت هست که کسى که بر سر بیمار مىرود، مثل کسى است که در رحمت الهى غوطهور مىشود. ممکن است بعضى تعجب کنند که مگر بر سر بیمار رفتن چه خصوصیتى دارد. خود شما که نیاز بیمار و تأثیر کار خودتان را مىدانید، مىفهمید که چرا چنین پاداش بزرگى براى بیماردار و پرستار گذاشته شده است؛ چون تأثیر آن تأثیر غیرقابل محاسبه و برتر از محاسبات معمولى است. روحیه دادن به مریض گاهى از دادن داروى او بسیار حیاتبخشتر و مؤثرتر است؛ این روحیه را شما مىدهید. در دعاها مىخوانیم: «اللّهم انّى اسألک موجبات رحمتک»؛ رحمت الهى را که بىمحاسبه و بىجهت به کسى نمىدهند؛ باید التماس کرد پیش خدا تا موجبات رحمت را به ما بدهد؛ یعنى آن کارى را انجام بدهیم که موجب رحمت مىشود، تا بعد خدا رحمت خودش را بفرستد. این کار، برترین موجبات رحمت است، که خیلى مغتنم و خیلى باارزش است. این، آن نکتهیى بود که مایل بودم شما توجه کنید و بدانید مشغول چه کار باارزشى هستید.
و اما نکتهیى که به مسؤولان عرض مىکنم - که دیدم الان همین مطلب را آقاى دکتر پزشکیان به من گفتند و درست هم است - این است که مسؤولان ذیربط مسائل مدیریتى کشور بایستى براى این شغل یک باب جداگانه و تازهیى باز کنند. مسألهى استخدام، مسألهى آموزش در حین خدمت، استراحت دادن به قشر پرستار، موضوعاتى است که در ماهیت کار پرستارى اثر مىگذارد. اگر نقش پرستار اینقدر مهم است - که هست - پس پرستارِ خسته، پرستارِ از کار مانده، پرستارِ چند نوبتِ کارىِ پشت سر هم کار کردهى از روى ناچارى، دیگر نمىتواند این نقش را ایفا کند. پرستارى که با دلزدگى و بىحوصلگى و خستگى بخواهد کار کند و راضى از کار خود نباشد، دیگر نمىتواند این نقش را ایفا کند. پرستار باید با نشاط، سرحال، آماده و شائق به خدمت، آشناى با معلوماتى که او را کمک مىکند به خدمت، باشد و امکانات و مقدمات این مسائل را بایستى مسؤولان فراهم کنند. البته یقیناً براى مسؤولان محدودیتهایى وجود دارد که نه شما و نه بنده و نه هیچکس دیگر نباید توقع کنیم که دولت فراتر از امکانات و محدودیتهاى خود کارى را انجام دهد. مسألهى دولت، مسألهى مسؤولیت براى همهى کشور و همهى قشرهاست، ولى در چهارچوب همین امکانات بایستى همهى تلاش را بکنند و همهى کار خودشان را انجام دهند تا بتوانند این وظیفهى بزرگ و این خدمت باارزش را آنطور که هست، از آب دربیاورند.
از خداى متعال بایستى کمک و توفیق خدمت بخواهیم. اگر خداى متعال به ما در هر ردهیى توفیق خدمت بدهد، این بزرگترین سعادت و بزرگترین خوشبختى براى ماست. از خدا بخواهیم که هر کداممان در هر جایى که هستیم، بتوانیم به وظایف خودمان انشاءاللَّه عمل کنیم و انشاءاللَّه زحمات شما و خدمات قشر عزیز پرستار مشمول الطاف و رحمت الهى و توجهات خاص حضرت بقیّةاللَّه(ارواحنافداه) باشد.
والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته
سید روح الله موسوی خمینی در نخستین روز از فصل پاییز ۱۲۸۱ خورشیدی در خانواده ای روحانی و اهل دانش چشم به جهان گشود. ایشان تحصیلات ابتدایی و مقدماتی را در مکتب محلی و مدرسه ای در خمین گذراندند. جوانی امام(ره) را می توان از زمان مهاجرت او به حوزه علمیه اراک برای تحصیلات تکمیلی تا ۴۰ سالگی ایشان دانست. ایشان پس از تحصیلات مقدماتی خود در خمین، برای تکمیل تحصیلات خود راهی اراک شدند و در آنجا منطق را از محمد گلپایگانی، اصول را از محمدعلی بروجردی و فقه را از عباس اراکی آموختند. یکسال بعد به دنبال مهاجرت آیت الله عبدالکریم حائری یزدی برای تأسیس حوزه علمیه قم، امام(ره) نیز راهی این شهر شدند و در حوزه علمیه به تحصیل فقه، فلسفه اسلامی و عرفان پرداختند و در ۱۳۱۳ خورشیدی به درجه اجتهاد رسیدند. سپس ایشان سیاست های محمدرضا پهلوی به خصوص انقلاب سفید را مورد نقد قرار دادند و به دلیل اعتراض به تبعیت محمدرضا پهلوی از سیاست رژیم صهیونیستی و آمریکا در عاشورای ۱۳۴۲ خورشیدی، ۱۰ ماه زندانی و سپس در ۱۳۴۳ خورشیدی به دلیل سخنرانی علیه اعطای کاپیتولاسیون به مستشاران نظامی آمریکایی، تبعید شدند. ایشان ۱۴ سال در تبعید بودند که حدود یک سال در ترکیه، سپس عراق و در پایان چند ماه در فرانسه اقامت داشتند. در این مدت همواره پیگیر اوضاع سیاسی ایران بودند و با ارسال پیام و اعلامیه، اسلام گرایان و مخالفان را رهبری و به تدوین نظریه ولایت فقیه پرداختند. امام خمینی(ره) در سال های اقامت خود در نجف، نوفل لوشاتو و قم و پس از آن با خبرنگاران و رسانه های خارجی مختلفی مصاحبه هایی پیرامون مسایل سیاسی، اجتماعی ایران کردند که در تاریخ مطبوعات این مصاحبه ها به عنوان ماندگارترین و اثرگذارترین گفت وگوهای تاریخ باقی مانده است. در همین راستا پژوهشگر گروه اطلاع رسانی ایرنا در این نوشتار سعی کرده تا با ارایه برخی مصاحبه های امام خمینی(ره) درایت و هوشمندی سیاسی ایشان را که با صداقت و روشنگری همراه بود را نشان دهد. ایشان در تمامی گفت وگوهای خود با رعایت وحدت کلمه و دوری از طرح موضوعات مناقشه بر انگیز، توجه همگان را به اصل مردم سالاری و آزادی بیان جلب می کردند.
نگاهی به مهم ترین مصاحبه های امام(ره)
نخستین گفت وگوی امام (ره) با خبرنگاران و رسانه های خارجی مصاحبه با لوسین ژرژ خبرنگار فرانسوی بود که در اردیبهشت ۱۳۵۷ خورشیدی اتفاق افتاد. این مصاحبه در روزنامه لوموند به چاپ رسید. ژرژ درباره این گفت وگو نوشته است: «از آغاز سال جاری مسیحی، قیام های بزرگی مرتب در ایران، از قم گرفته تا تبریز، به وقوع پیوسته و شهرهای متعددی را زیر آتش خود گرفته است. در همین هفته نیز کار درس و بحث در چند دانشگاه واقع در تهران به هم خورده است. گرچه بعضی مخالفان چپ و چپ افراطی، در این جنبش ها که بر ضد رژیم شاه است شرکت دارند ولی به نظر میرسد که الهام دهندگان عمده و اصلی این جنبش ها رهبران مذهبیاند ... به هر حال به طور منظم و مرتب، تظاهرکنندگان نام رهبر مذهبی شیعیان جهان یعنی آیت اللَّه خمینی را تکرار میکنند. » امام(ره) که تا آن زمان با مطبوعات خارجی مصاحبه ای به عمل نیاورده بودند لوموند را در نجف تبعیدگاه خود به حضور پذیرفتند. ژرژ از وی پرسید: «شاه شما را متهم میکند که مخالف تمدن و گذشتهگرا هستید؛ جواب شما به این مطلب چیست؟» امام(ره) در جواب فرمودند: «این خود شاه است که عین مخالفت با تمدن است و گذشتهگراست. مدت پانزده سال است که من در اعلامیهها و بیانیههایم خطاب به مردم ایران مُصراً خواستار رشد و توسعه اقتصادی و اجتماعی مملکتم بودهام. اما شاه سیاست امپریالیست ها را اجرا میکند و کوشش دارد که ایران را در وضع عقبماندگی و واپسگرایی نگاه دارد. رژیم شاه رژیمی دیکتاتوری است. استقلال قضایی و آزادی فرهنگی به هیچ وجه وجود ندارد.»
ژرژ در سوال دیگر از برنامه های سیاسی امام(ره) و بازگشت به قانون اساسی ۱۹۰۶ به عنوان یک راه حل پرسید و ایشان جواب دادند: «کمال مطلوب ما ایجاد یک دولت و حکومت اسلامی است
حدود هفت سال پیش در چنین روزهایی خبر ترور و شهادت شهید مجید شهریاری، دانشمند هستهای کشورمان قلب میلیونها ایرانی را به درد آورد و یک بار دیگر دشمن که نتوانسته بود پیشرفتهای علمی جمهوری اسلامی ایران را تاب بیاورد، دست به جنایتی دیگر زد تا به گمان خام خودش مقابل پیشرفتهای روزافزون علمی و هستهای را بگیرد. امروز به بهانه سالروز شهادت شهید شهریاری به بازخوانی زندگینامه این شهید بزرگوار پرداختیم که در ادامه میخوانید.
شهید مجید شهریاری در سال 1345 در زنجان متولد شد. وی متاهل و دارای دو فرزند به نامهای محسن و زهرا بود. همسر این شهید بزرگوار، بهجت قاسمی عضو هیات علمی دانشگاه شهید بهشتی است.
وی تحصیلات ابتدایی و دبیرستان را در زنجان، دوره کارشناسی را در رشته مهندسی الکترونیک در دانشگاه صنعتی امیر کبیر ( از سال 1363 تا سال 1368 )، دوره کارشناسی ارشد را در رشته مهندسی هستهای در دانشگاه صنعتی شریف ( از سال 1369 تا سال 1371) و دوره دکترا را در رشته مهندسی هستهای در دانشگاه امیرکبیر (از سال 1372 تا 1377 ) گذارند. بدین تربیت، این شهید عزیز تمام تحصیلات خود را در کشور جمهوری اسلامی ایران گذرانده است.
شهید شهریاری پس از فراغت از تحصیل در دانشگاه امیرکبیر به عنوان عضو هیات علمی دانشگاه مشغول به کار شد. شروع به کارش به عنوان عضو هیات علمی در دانشگاه شهید بهشتی در دانشکده مهندسی هستهای و در گروه آمورشی کاربرد پرتوها با مرتبه استادیاری پیمانی بود.
وی در 28 اردیبهشت 83 از مرتبه پیمانی به مرتبه رسمی آزمایشی تغییر وضعیت داد و حدود چهار سال بعد از شروع به کار به مرتبه دانشیاری ارتقاء پیدا کرد.
در این مرحله از ارتقاء، نمره کیفیت آموزشیاش در چهار سال تدریس در دوره استادیاری نمره 18.5 (از بیست) و در امر پژوهش با چاپ 10 مقاله علمی پژوهشی در مجلات علمی بین المللی، ارائه سخنرانی در 21 کنفرانس بین المللی، راهنمایی و مشاوره 20 دانشجوی کارشناسی ارشد و راهنمایی 3 دانشجوی دکترا و بالاخره اجرای 5 طرح پژوهشی با امتیازی بالا به مرتبه دانشیاری ارتقاء پیدا کرد.
شهید شهریاری سال 1388 و بر اساس تصویب هیات ممیزه به درجه استادی ارتقاء پیدا کرد. در واقع بعد از چهار سال دوره دانشیاری و حدود هشت سال از زمان شروع به کار که حداقل زمان لازم برای برای ارتقاء به درجه استادی است، به این مرتبه ارتقاء یافت. نمره کیفیت تدریس وی در دوره دانشیاری 19.46 از 20 بود. به علاوه، فقط از ماده 2 آئین نامه ارتقاء، 115.83 امتیاز کسب کرد. جمع امتیازهای وی برای ارتقاء به مرتبه استادی 169.79 بود. در دوره دانشیاری، استاد راهنمای 17 دانشجوی کارشناسی ارشد و 5 دانشجوی دکترا بود و 21 مقاله تخصصی در مجلات علمی پژوهشی به چاپ رساند. همچنین در 24 کنفرانس بین المللی به ایراد سخنرانی در رشته تخصصی خود پرداخت و در این دوره مجری 5 طرح پژوهشی بود.
* مشاغل اجرایی شهید شهریاری
شهید شهریاری از سال 83 تا زمان شهادت نماینده دانشگاه شهیدبهشتی در امور اجرایی همکاری با سازمان انرژی هستهای بود. وی همچنین عضویت در انجمن هستهای ایران، مدیریت گروه کاربرد پرتوها، عضویت در شورای آزمایشگاه و شورای فناوری دانشگاه، عضویت در کمیته تخصصی فنی و مهندسی هیات ممیزه، مشاور جمهوری اسلامی ایران در پروژه سزامی و برگزاری چهار کمیته علمی و کارگاه آموزش را در پرونده اجرایی خود داشت.
* زمان شهادت
شهید مجید شهریاری دانشمند فرزانه و استاد فیزیک هستهای دانشگاه شهید بهشتی ایران سرانجام در تهران در 8 آذر 1389 توسط رژیم صهیونیستی و باهمکاری اطلاعاتی منافقین در یک عملیات تروریستی به درجه رفیع شهادت نائل شد.
* همسر شهید شهریاری: مراسم ازدواج ما در سلفسرویس اساتید دانشگاه امیرکبیر برگزار شد
بهجت قاسمی همسر شهید مجید شهریاری میگوید: زمانی وارد دانشگاه صنعتی امیرکبیر شدم که به تازگی دوره کارشناسی خود را به اتمام رسانده بودم و هنوز شهید شهریاری را نمیشناختم. چند سالی را در دانشگاه صنعتی امیرکبیر حضور داشتم و بالاخره در مقطع کارشناسی ارشد در رشته مهندسی هستهای از دانشگاه صنعتی شریف قبول شدم و در این دانشگاه بود که با شهید شهریاری آشنا شدم.
وی افزود: شهید شهریاری دانشجوی نمونه و به قولی تاپ دانشکده مهندسی هستهای دانشگاه صنعتی شریف بود. او را در ابتدا در ترم اول تحصیل خود دیدم و همیشه وی در سایت دانشگاه حضور داشت و به قولی مرجع دانشگاه و دانشجویان بود.
همسر شهیدشهریاری ادامه داد: همسرم فردی آرام و ساکت بود و دائماً با دانشجویان در مباحث علمی به بحث میپرداخت و اساتید دانشگاه صنعتی شریف بسیار وی را دوست داشتند. در ترم دوم تحصیلی خود کرسی درسی برپا داشت و در این کلاس بیشتر با شهید شهریاری آشنا شدم.
این استاد دانشگاه بیان داشت: مراسم ازدواج من و شهید شهریاری در سلفسرویس اساتید دانشگاه صنعتی امیرکبیر برگزار شد که به نظرم اکنون این محل به یک محل اداری تبدیل شده است و به یاد دارم که پس از آن با لباس عروس به خوابگاه رفتیم و زندگی بیتکلف خود را آغاز کردیم.
وی افزود: شهید شهریاری از نظر رفتاری بسیار نمونه و فردی بسیار متشرع بود. در کلاس درس سن و سال من از بقیه دانشجویان بیشتر بود و در آن حین کارمند دانشگاه صنعتی امیرکبیر هم بودم و دانشجویان جوانتر از متشرع بودن شهید شهریاری بسیار تعریف و تمجید میکردند و این امر باعث میشد تا وی را بیشتر بشناسم.
همسر شهید شهریاری تصریح کرد: پس از ازدواج با شهید شهریاری عمق رفتار نمونه و متشرع بودنش را در زندگی شخصی خودمان دیدم و نماز شب خواندن همسرم را مشاهده کردم. در شب اول ازدواجمان سجاده نماز شب شهید شهریاری پهن بود. شهید شهریاری بسیار مبادی اخلاق بود و ادب، نگاه، صحبت، رفتار و تقدم سلام وی همیشه زبانزد بود.
وی افزود: در زمانی که قرار بود پایاننامه خود را ارائه دهم تا ساعت 22 یا 23 در خارج از منزل حضور داشتم و وی در این برهه در فعالیتهای منزل نیز کمک میکرد.
یادم هست برای انجام کاری به کرج رفته بودم با شهید شهریاری تماس گرفتم و به وی گفتم برای فرزندانمان غذا درست کند که وی بدون ریختن روغن و نمک برای فرزندان نیمرو درست کرده بود. سالهایی که با شهید شهریاری زندگی کردم بسیار مرا رعایت میکرد و به جرأت میتوانم بگویم لقمه غیر حلالی وارد زندگی ما نشد.
قاسمی با تأکید براینکه شهید شهریاری علاقه داشت آنچه را که فرا گرفته به همه منتقل کند، تصریح کرد: شهید شهریاری بارها تا ساعت یک تا دو نیمهشب در خارج از منزل میماند و هنگامی که از وی میپرسیدم کجا بودی؟ میگفت تز درسی یکی از دوستان به مشکلی برخورده بود و در سایت کامپیوتری دانشگاه برای رفع این مشکل حضور داشتم. شهید شهریاری به دانشجویان خود بسیار کمک میکرد و برایشان وقت میگذاشت که در این خصوص به وی میگفتم وقت خودم را حلالت میکنم اما باید برای فرزندانمان وقت صرف کنیم.
همسر شهید شهریاری با بیان اینکه همسرم در انجام واجبات و ترک محرمات نیز به اندازه جدیت در مسائل علمی جدی بود، خاطرنشان کرد: شهید شهریاری حتی در برخی عروسیها حضور پیدا نمیکرد و با کسی هم تعارف نداشت. میگفت وقتی قرار است حلالی حرام شود در آن محل حضور پیدا نمیکنم.
قاسمی با اشاره به اینکه همسرم بسیار مراقبت میکرد تا حلال را حرام نکند، تأکید کرد: شهید شهریاری مطالعه تفسیر قرآن را هرگز رها نمیکرد و تفسیر آیتالله جوادی آملی را به صورت کتاب و نرمافزار همیشه همراه خود داشت. در خانه بخشهایی از تفسیر قرآن را برای من و فرزندان بیان میکرد و همچنین ارادت خاصی به حافظ داشت.
وی افزود: شهید شهریاری شعرهای حافظ را میخواند و آرامآرام اشک میریخت. برخی اوقات روبروی من مینشست و شعر میخواند و نمیدانم در این اشعار چه میدید که اشک میریخت. به نظرم این قانون الهی بود که همسرم شهید شود و واقعاً لیاقت وی شهادت بود و شاید به همین دلیل است که خداوند صبر عظیمی به من داده است.
همسر شهید شهریاری اظهار داشت: آیتالله جوادی آملی در مراسم چهلم همسرم در اطلاعیهای اعلام کرد: « همسر و خانواده شهید شهریاری مطمئن باشند که وی در روح و ریحان است. اگر با دو دست پر به بارگاه الهی راه یافت، نه تنها مشکل خودش را حل میکند بلکه مشکل دیگران را هم برطرف میکند و از دیگران شفاعت خواهد کرد.»
وی افزود: آیتالله جوادی آملی شخصیت کمی نیست و طی چند سال اخیر با ایشان حشر و نشر داشتیم و به صورت خانوادگی خدمت ایشان میرسیدیم.
قاسمی با بیان اینکه یقین دارم جایی که اکنون شهید شهریاری است بسیار خوب است و به منزل خود نیز نظر دارد، گفت: از دو یا سه روز پیش از حادثه تا آخرین لحظاتی که با همسرم بودم ارتباط عاطفی بسیاری بین ما برقرار شده بود. اگر آرامش درونی من نبود فکر میکنم نمیتوانستم دوری شهید شهریاری را تحمل کنم و باید باور داشته باشید که حضورش را در منزل حس میکنم.
همسر شهید شهریاری تصریح کرد: شهید شهریاری به من و فرزندانم حتی اکنون که به شهادت رسیده آرامش میدهد و باید این نکته را توجه داشت که خداوند توفیق داد که به عنوان همسر در کنارش بودم. شهید شهریاری از نظر روحی بسیار به من نزدیک بود و در همه موارد زندگی با یکدیگر مشورت میکردیم. امیدوارم همسرم در پیشگاه خداوند متعال ما را از یاد نبرد و شفیع ما باشد.
* چگونگی شهادت شهید شهریاری
همسر شهید شهریاری در گفتوگویی با خبرنگار واحد مرکزی خبر ماجرای آن حادثه تلخ و فراموش نشدنی را اینگونه توصیف میکند: روز قبل از حادثه دکتر از دانشگاه به من زنگ زد و گفت در دانشگاه جلسهای هست که من هم باید بروم، چون من یک طرح در دست اجرا داشتم که مدتی بود به مشکل خورده بودم و دکتر گفت مشکل طرح من در آن جلسه حل میشود. فردای آن روز من خیلی خوشحال بودم.
صبح روز بعد با دکتر از منزل بیرون رفتیم. به علت آلودگی هوا و زوج و فرد شدن خودروها، دکتر نمی توانست خودرو بیاورد به همین دلیل با خودروی من رفتیم و به پسرم محسن هم گفتیم با ما بیاید اما گفت کلاس دانشگاه او ساعت 10 صبح است و نیامد و این لطف خدا بود که نیاید تا شاهد این حادثه تلخ نباشد.
شهیدشهریاری و راننده جلو نشستند و من هم عقب، دکتر مطابق معمول که بیشترین استفاده را از وقتش می کرد در ماشین شروع به گوش کردن تفسیر قرآن آیت اله جوادی آملی کرد، حدود پانصد، ششصد متر در بزرگراه ارتش رفته بودیم که یک موتوری نزدیک ماشین شد در همین حین راننده فریاد زد دکتر برو بیرون.
شهیدشهریاری پس از فریاد راننده گفت چی شده؟ من چون کمربند نداشتم بلافاصله از ماشین پیاده شدم راننده هم سریع پیاده شد من رفتم در سمت دکتر را باز کنم تا دکتر سریع پیاده شود که در همین حین بمب جلوی صورت من منفجر شد. بیهوش نشدم، حرارت اولیه انفجار را در صورتم احساس میکردم. خواستم بروم به مجید کمک کنم اما نمیتوانستم حرکت کنم و فقط میگفتم مجید من. راننده آمد بالای سر من به او گفتم برو مجید را کمک کن اما راننده که آمد بالای سر مجید، دیدم توی سر خود می زند. یک نگاه به من میکرد و یک نگاه به مجید. دیدم کسی نبود کمک کند خودم را کشان کشان رساندم به درب خودرو دیدم مجید بی سر و صدا سرش به سمت راننده بی حرکت افتاده، فهمیدم که مجید شهید شده در این دقایق من فقط داد می زدم و ناله می کردم مجید من.
وی ادامه میدهد: لحظهای بعد فهمیدم روی برانکارد نیروهای امداد هستم، بی اختیار تا یاد مجید افتادم صحنه کربلا به ذهنم خطور کرد که سر فرزند زهرا (س ) را بریدند و چه بلاهایی که بر سر اهل بیت نیاوردند اما مجید من که خاک پای انها هم نمیشود. پس از آن گفتم الحمدلله...
همسر شهید شهریاری میگوید: بعد از شهادت شهید علیمحمدی به ما هم تذکر داده بودند که مراقب باشیم و ما هم جدی گرفته بودیم اما می گفتیم هر چه خدا بخواهد میشود حتی برخی اوقات در جمع دوستان خانوادگی شوخی میکردیم که این بار شهادت نوبت همسر شماست یا من. در مجموع دوری مجید خیلی برای من و فرزندان سخت است. البته فقدان مجید برای جامعه علمی هم دشوار است. اما مطمئنم که راه مجید ادامه پیدا خواهد کرد.
همسر شهید شهریاری می افزاید: مجید واقعا آماده شهادت بود چون وقتی زندگی این مرد را مرور می کنم می بینم رویه مجید در زندگی هیچ سرانجامی جز شهادت نداشت.
امروز هفت سال از هشتم آذر 89 که پیکر بی جان شهید شهریاری روی دست هزاران نفر از مردم این سرزمین به امام زاده صالح برده شد و در آنجا آرام گرفت، میگذرد؛ مردم ما هیچگاه یاد و خاطره شهید شهریاری و شهدای علمی و هستهای کشورمان را فراموش نخواهند کرد. امیدواریم مسئولان نظام هم پاسدار دستاوردهای عظیم و خون این شهدای گرانقدر باشند.
روایت جزئیات حادثه هفتم تیر ۱۳۶۰ ابعاد گوناگون تاریخی را بر نسل امروز هویدا میکند. حجتالاسلام مسیح مهاجری از اعضای وقت حزب جمهوری و از بازماندگان حادثه هفتم تیر در خاطرات خود به خوبی جزئیات این حادثه را روایت میکند.
حجتالاسلام مهاجری با اشاره به جلسات برگزار شده در روز هفت تیر میگوید: روز هفتم تیر سه جلسه برگزار شد. یکی جلسه هیأت اجرایی بود که عصر برگزار شد. بعد از آن تا مغرب جلسه شورای مرکزی تشکیل و بعد از نماز مغرب و عشا جلسه حزب با مسئولین سه قوه برگزار شد که همین سومین جلسه بود که منفجر شد و این فاجعه هفتم تیر در این جلسه بوجود آمد.
بیشتر بخوانید:
آیتالله خامنهای چگونه از شهادت "بهشتی" مطلع شد؟
وی اضافه میکند: بعد از نماز جلسه سوم تشکیل شد. جلسه سوم همان جلسه سالن اجتماعات بود که مسئولین حزب و مسئولین قوای سه گانه معمولاً هر هفته شبهای دوشنبه تشکیل میدادند. موضوع جلسه تورم بود ولی وقتی آقای بهشتی وارد جلسه شدند - چون بنا بود که ایشان در مورد تورم صحبت کنند- پیشنهاد شد که تورم را کنار بگذارند و [درباره موضوع دیگری صحبت کنند] که آن بحث تعیین نامزد حزب جمهوری اسلامی برای ریاستجمهوری آینده بعد از بنیصدر بود.
آخرین جمله شهید بهشتی
مهاجری آخرین جملات شهید بهشتی را اینگونه روایت میکند: من و آقای درخشان و آقای صادق اسلامی وارد جلسه شدیم که این دو نفر شهید شدند و من مجروح شدم. وقتی وارد جلسه شدیم آقای بهشتی مقداری از صحبتهایشان را کرده بودند. جملهای که من بعد از نشستن در جلسه از آقای بهشتی شنیدم این بود که گفتند: «این بار ما باید کاری کنیم که یک مهره آمریکا رئیسجمهور ما نباشد.» همین جمله را که گفتند آنجا منفجر شد. در همان مرحله اول هم به شهادت رسیدند و کار اصلی که بمب کرد در واقع به شهادت رساندن ایشان بود.
بعد این انفجار سقف را پایین آورد و عدهای زیر سقف رفتند. یک مقدار هم ترکشها از جمله ترکشی که آمد به طرف آخر سالن و به من خورد قسمت چپ صورت را متلاشی کرد و چشم چپ را از بین برد و بعضیهای دیگر با همین ترکشها یا زخمیشدند یا به شهادت رسیدند ولی عدهای هم در اثر ریزش سقف، زیر سقف رفتند و به شهادت رسیدند.
صدا زیاد بود یعنی بمب علاوه بر اینکه ترکش داشت صوتی هم بود یعنی قوی بود. صدا و لرزه ایجاد کرده بود. ساختمان هم ضعیف بود. قدیمی بود. سقف فرو ریخت. خود من هم چون یک تکهای از سقف جدا شده بود آن قسمتی که من بودم پایین آمده بود نوک آن تکه گرفت به آقای جواد سرافراز ایشان را شهید کرد و ته این قسمت به دیوار چسبید بین این دو تا و زیر این تکه سقف من قرار گرفتم که یک مقدار آوار روی من ریخت تا حدود گردن و سر آزاد بود ولی تا گردن و دستها زیر آوار بود. ترکش هم که به قسمت چپ صورت خورده بود. بعد که آمدند اول آن سقف را کنار زدند بعد آوار را کنار زدند.
بهشتی کجاست؟
حجتالاسلام مهاجری درباره اولین امدادها پس از فاجعه میگوید: وقتی آمدند من تا مدتی که از هوش رفته بودم ولی بعد از مدتی که نمیدانم شاید نیم ساعتی طول کشید به هوش آمدم. سر و صداهای زیادی شنیدم من هم سر و صدا کردم. در اثر سر و صدای من متوجه شدند که پشت این تکه سقف هم یکی هست. آمدند که من را نجات بدهند آن تکه سقف را کنار زدند و من را دیدند از وضعیتم متوجه شدند که من هم یک روحانی هستم و لذا گفتند این هم یک روحانی است. چون تعداد زیادی روحانی در آن جلسه دیده بودند.
من مهلت ندادم به آنها که من را نجات بدهند و ظاهراً دست راستم آزاد بود، من پرسیدم که آقای بهشتی چه شدند؟ آنها نمیدانستند که آقای بهشتی اینجاست. گفتند مگر آقای بهشتی هم اینجا بود؟ با حالت خیلی ناراحتکنندهای گفتند. گفتم بله با دستم اشاره کردم به آن طرفی که فکر میکردم آقای بهشتی آنجا هستند. آنها بر سرشان زدند و آه و ناله کردند و به همان طرفی که من اشاره کردم رفتند و بعد از مدتی سراغ من آمدند و بقیه آوار را کنار زدند و من را نجات دادند به بیرون این سالن بردند. در حیاط ماشین آمبولانس بود من البته نمیدیدم چون این چشم که از بین رفته بود این چشمم آوار و گرد و غبار رویش را گرفته بود و سر و صدا را فقط میشنیدم. من را داخل آمبولانس گذاشتند که صدای آقای دکتر شیبانی را شنیدم که گفت او را به بیمارستان فیروزگر ببرید.
سردار سرلشکر پاسدار شهید مهدی باکری یکی از فرماندهان دوران دفاع مقدس است که در طول این دوران رشادت های بسیاری را از خود نشان داد. در این گزارش می خواهیم تا به مناسبت سالروز شهادت این شهید بزرگوار زندگینامه این شهید را بازخوانی کنیم.
شهید باکری
تولد و کودکی
شهید مهدی باکری ۲۵ اسفندماه سال ۳۳ در شهرستان میاندوآب در یک خانواده مذهبی و باایمان متولد شد، هنگامی که کودک بود مادرش را از دست داد. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در ارومیه به پایان رساند و در دوره دبیرستان (همزمان با شهادت برادرش علی باکری به دست دژخیمان ساواک) وارد جریانات سیاسی شد.
شهید باکری در مدت مسئولیتش به عنوان فرمانده عملیات سپاه ارومیه تلاشهای گستردهای را در برقراری امنیت و پاکسازی منطقه از لوث وجود وابستگاه و مزدوران شرق و غرب انجام داد و بهرغم فعالیتهای شبانهروزی در مسئولیتهای مختلف، پس از شروع جنگ تحمیلی، تکلیف خویش را در جهاد با کفار بعثی و متجاوزین به میهن اسلامی دید و راهی جبههها شد.
نقش شهید در دفاع مقدس
شهید باکری با استعداد و دلسوزی فراوان خود توانست در عملیات فتحالمبین با عنوان معاون تیپ نجف اشرف در کسب پیروزیها موثر باشد. در این عملیات یکی از گردانها در محاصره قرار گرفته بود، که ایشان به همراه تعدادی نیرو، با شجاعت و تدبیر بینظیر آنان را از محاصره بیرون آورد. در همین عملیات در منطقه رقابیه از ناحیه چشم مجروح شد و به فاصله کمتر از یک ماه در عملیات بیتالمقدس (با همان عنوان) شرکت کرد و شاهد پیروزی لشکریان اسلام بر مزدوران رژیم بعثی بود.